سلام

آخرین مطالب

۵ مطلب در مرداد ۱۳۸۸ ثبت شده است

خودمان خوبیم؟

شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۸۸، ۰۵:۰۹ ق.ظ

شاید آگاهی به انگیزه‌های پیاده‌روی کلمه‌های این پست، نیاز به خواندن اینجا، و مخصوصا اینجا داشته باشد. نگاهی به «ژورنالیسم حزب‌اللهی» و کشف رازهای عقیم ماندن‌اش را شاید بتوان انگیزه‌ی اصلی آن نوشته‌ها دانست. البته این نوشته در مقام نقد نوشته‌های دوستان عزیزم نیست؛ تنها می‌خواهم نکته‌های ریز دیگری به گفته‌های دوستان‌ام اضافه کنم.

[caption id="attachment_196" align="alignleft" width="246" caption="بازی از اینجا آغاز شد"]بازی از اینجا آغاز شد[/caption]

1- خدا را شکر همه خوب حرف زده‌اند و خوب تئوری‌پردازی کرده‌اند و خوب نقطه‌های ضعف حزب‌اللهی‌ها و دوستان متعهد را کشف کرده‌اند. این حرف‌ام البته نیش و کنایه نیست. کم چیزی نیست که ما به کنکاش در نقطه‌های ضعف و قوت خودمان بنشینیم؛ هر چند خودمان اهل عمل نباشیم. هنر بزرگی است که دقیق بشوی و ضعف‌های کسی یا جریانی را بشناسی و بنویسی و به آن کس یا آن جریان یادآوری کنی، و او هم باید از خدایش باشد که کسی این همه دل‌سوز باشد و لطف کند در حق‌اش.

2- همه‌ی اینها درست. اما بگذارید درباره‌ی خودمان حرف بزنیم. بگذارید بگوییم هر کدام از ما؛ دقیقا اصلا همین چند نفری که لطف کرده‌اند و نگاه منتقدانه کرده‌اند به «ژورنالیسم حزب‌اللهی»، خودشان چه تجربه‌ی کار ژورنالیستی داشته‌اند؟

پیش آمده که چند ورق بنویسیم و بدهیم به سردبیر فلان نشریه و وقتی آن آقا یا خانم سردبیر گفته باشد «این دو پاراگراف رو حذف کن» یا «لحن نوشته رو آروم کن»، گفته باشیم «باشه»؟ چند بار پیش آمده؟ چند ورق نوشته‌ایم که برای نوشتن‌اش 50 درصد آرمان‌های‌مان را کنار گذاشته باشیم و از کارمان هم راضی باشیم؟

3- ما اهداف بزرگی در سر داریم. و معتقدیم «پای‌بندی به کار تشکیلاتی، یعنی هرز دادن انرژی‌مان در مسیر کُند و استبدادی نظر سردبیر، مدیر مسئول، مدیر، مدیر پروژه، یا هر نوع بالادست و مدیر و رییسی». ما فکر می‌کنیم «وقتی می‌توانیم بدون کار تشکیلاتی کارمان را به سامان برسانیم چرا باید خودمان را در یک دایره‌ی بسته و انگیزه‌کش گرفتار کنیم».

فایده ندارد. تا آن روز که با تمام وجود بلاهت موجود در فرازهای درون گیومه‌ی همین بند سوم را درک نکرده باشیم، همان به‌تر که خودمان باشیم و خودمان؛ و یک جمع تشکیلاتی را به گند نکشیم. بدتر از تن ندادن به کار تشکیلاتی، این است که بدون باور به کارکردهای کار تشکیلاتی، بخواهیم خودمان را بیندازیم آن وسط، و همه چیز را اصلاح کنیم. یعنی احساس تکلیف می‌کنیم، اما حاضر نیستیم به قواعد بازی پای‌بند باشیم. بگذریم. درد دل مرغان چمن بسیار است.

عیب بزرگی است این. خیلی هم بزرگ است. اصلا به نظر من عیب اصلی همین است. باید تمرین کنیم. با تمرین هم درست می‌شود. تمرین‌اش هم ساده است. فقط انگیزه می‌خواهد. برای فلان جا مطلب بنویسید، و اگر آقای سردبیر یا خانم سردبیر گفت «فلان جایش را اصلاح کن» یا هر اشکال دیگری گرفت، بی اما و الا بگویید «چشم قربان»؛ «قربان»اش را حتما بگویید. خیلی مهم است.

[caption id="attachment_188" align="alignright" width="283" caption="«حزب‌اللهی» یعنی چه؟"]«حزب‌اللهی» یعنی چه؟[/caption]

4- من و حامد طالبی، با هم آشناییم. شاید رفیق هم باشیم اصلا. من دوست‌اش دارم و برایش احترام قایل‌ام. هر چند اختلاف نظرهای فراوانی ممکن است در عملکرد رسانه‌ای داشته باشیم. بارها با هم حضوری و تلفنی صحبت کرده‌ایم، و هر دو نقدهایی به دیدگاه‌ها و عملکرد هم داریم. حالا اینجا را بخوانید.

یکی از اشکالات مهم ما حزب‌اللهی‌ها این است که با هم روراست نیستیم. تعارف داریم با هم. اگر از کسی بدمان می‌آید، و اگر رفتار، کردار و عملکرد کسی را مسخره می‌دانیم، با توجیه اینکه او هم حزب‌اللهی است و ما هم حزب‌اللهی، در میانه‌ی دعوا خودمان را می‌اندازیم وسط و همان کسی که تا دیروز به انواع و اقسام فحش‌های این‌ور آبی و آن‌ور آبی مفتخرش می‌کرده‌ایم را تقدیس می‌کنیم و سنگ‌اش را به سینه می‌زنیم. من اگر حامد طالبی را از سنخ خودم می‌دانم، به دوستی با او افتخار می‌کنم؛ گرچه به او انتقاد دارم. انتقاد دارم. رفتارش را درک می‌کنم؛ گرچه خودم هیچ‌گاه مانند او رفتار نمی‌کنم. هر چند رفتار او از نظر من کاملا نتیجه‌ی عکس بدهد، اما هیچ‌گاه نمی‌توانم بپذیرم او هدفی جز اعتلای انقلاب و نظام اسلامی دارد.

5- تعارف که نداریم. چرا تکلیف خودمان را روشن نمی‌کنیم؟ حالا بیا بپرس «چرا درباره‌ی حامد طالبی اینگونه حرف می‌زنی و درباره‌ی فاطمه‌ی رجبی جور دیگری؟». رفتار ضداخلاقی فاطمه‌ی رجبی به نظر من هیچ نسبتی با انقلاب اسلامی ندارد. هیچ نسبتی با خط امام ندارد. و هیچ نسبتی با رفتار و گفتار رهبر انقلاب هم ندارد. هر چند حامد طالبی، فاطمه‌ی رجبی را محترم و شجاع و انقلابی بداند، اما من به حامد طالبی احترام می‌گذارم و ذره‌ای احترام برای فاطمه‌ی رجبی قایل نیستم؛ چون حامد طالبی را در مسیر انقلاب می‌دانم، اما فاطمه‌ی رجبی را نه.

بگذریم. درون‌مایه‌ی این حرف را شاید لازم بود بریزم در میانه‌ی کلمه‌های یک نوشته‌ی دیگر؛ اما به هر حال مغز این بند این است که ما حزب‌اللهی‌ها معلوم نیست ملاک‌مان برای مناسبات‌مان با شخصیت‌ها و آدم‌ها دقیقا چیست. و مشخص نیست چگونه یک نفر را به جرگه‌ی حزب‌اللهی‌ها وارد می‌کنیم و چگونه او را خارج از حزب‌اللهی‌ها می‌بینیم. اصلا همین «حزب‌اللهی» یعنی چه؟ بار ارزشی دارد این کلمه؟ اگر کسی حزب‌اللهی نباشد، رفتار ما با او متفاوت است؟ او را پای‌بند به ارزش‌های انقلاب و نظام اسلامی نمی‌دانیم؟ این کلمه چه کسانی را داخل می‌کند و چه کسانی را خارج؟

  • حسن اجرایی

یک سطر از یک انسان

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۸۸، ۰۶:۲۲ ق.ظ

با این کار، خیلی زود و راحت می‌رسی به آنچه می‌خواهی. فرض کن خودت قایل به نظریه‌ی الف هستی. و می‌خواهی برای نظریه‌ی خودت تایید دست و پا کنی. خیلی راحت از میان سخنان کسی که می‌توانی به‌ش تمسک کنی، بخش‌هایی که می‌توانند به کار تایید نظریه‌ی تو می‌آیند را دست‌چین می‌کنی.

با این کار می‌توانی به راحتی در بحث‌ها پیروز بشوی و مخالف‌ات را ساکت کنی. اما شوربختانه یا خوش‌بختانه، این کار تنها به کار جدل می‌آید. استفاده از مشهورات و مقبولات برای ساکت کردن طرف مقابل.

[caption id="attachment_174" align="alignleft" width="270" caption="از واقعیت، تا طرحی سراپا ابهام"]از واقعیت، تا تصویری سراپا ابهام[/caption]

آدم‌ها همه‌شان یک کل غیر قابل انحلال به اجزا هستند. نمی‌شود یک حرف کسی را از مجموعه‌ی زندگی‌اش جدا کرد، و درباره‌اش قضاوت کرد. مثال می‌زنم. رهبر جمهوری اسلامی، –دست‌کم- از آغاز رهبری خود همواره در فضاها و مسایلی که پیش آمده، سخنانی گفته که هر کدام علاوه بر اینکه در آن نقطه‌ی خاص، به جا و مناسب بوده، در راستای یک هدف کلی و استراتژی مستمر هم بوده است.

البته در برخی موارد، اقتضای برخی مصلحت‌ها این است که کسی در جای‌گاه رهبر جمهوری اسلامی سخنانی به زبان بیاورد که خلاف استراتژی همیشه‌گی به چشم بیاید اما با اندکی دقت و ریزبینی بتوان آن را در متن همان روند اصلی و به سوی همان چشم‌انداز اساسی پیدا کرد.

جای‌گاه بصیرت و تحلیل سیاسی را می‌توان در این میانه به خوبی یافت. امام صادق علیه‌السلام، به دلیل شرایط زمانه و اقتضائات خاص رویارویی با حاکمیت جور، در مجلسی در انتهای تندی و با لحنی طرد کننده با یکی از بهترین و خالص‌ترین یاران خود سخن گفته‌اند. چنانکه در صفحه‌ی 324 جلد اول کتاب «جامع‌الرواة» آمده است: «زراره در دوستی امام چنان استوار بود که امام صادق(ع) ناگزیر شد برای حفظ جان او به عیبجویی و بدگویی او تظاهر کند و در پنهان بدو پیام داد اگر از تو بدگویی می کنم برای ایمن داشتن توست، زیرا دشمنان، ما را به هر کسی علاقمند ببینند به آزار او می کوشند». و بسیاری از علمای اهل تسنن، با استناد به همین بدگویی‌های امام صادق علیه‌السلام نسبت به زراره بن اعین، به او افتراها بسته‌اند.

برای من خیلی زیباست البته. که کسانی در یک روی‌داد خاص، همه‌ی مستندات‌شان برای تقویت یک نظریه، سخنان رهبر باشد، در حالی که هنر این را ندارند که تحلیلی منسجم از همه‌ی رفتارها، سخنان و سکوت‌های رهبری داشته باشند. تلخ‌تر و البته زیباتر آن وقتی است که همه‌ی استناد برخی، تنها به جاهایی از سخنان و رفتارها و سکوت‌های رهبر است که به کار تقویت نظریه‌ی آن‌ها می‌آید؛ و در غیر از آن، کاری به سخنان رهبر ندارند و گذارشان نمی‌افتد آن اطراف.

و البته زیبایی‌های زیباتری هم در این میان می‌توان یافت. آدم‌ها این روزها چه تماشایی‌اند. قید اضافی را باید حذف کنم. آدم‌ها چه تماشایی‌اند.

  • حسن اجرایی

سقیفه‌ی هر روز

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۵۵ ق.ظ

قرار همین است اصلا. اگر قرار بود لقمه‌ی آماده بگذارند دهن من و تو، و کار به همین راحتی‌ها بود که می‌گویی، لازم نبود این همه معطل‌مان کنند. اصلا این که تو می‌گویی چیزی است شبیه یک بازی بی‌مزه، که همه می‌دانند راه حق چیست،‌ اما از روی عناد و شهوت و دشمنی با خدا، راه دیگری می‌روند و در آسمان کفر پرواز می‌کنند.

نه. به همین راحتی‌ها اگر بود، و اگر قرار بود به همین راحتی باشد، نظام آفرینش مسخره‌ترین و سست‌ترین پدیده می‌شد. نشسته‌ای آنجا و می‌گویی همه چیز روشن است و حق همین است. اصلا اگر قرار بود حق و حقیقت به همین روشنی باشد که تو می‌بینی و می‌گویی و دیگران را به شلاق کفر می‌رانی، بیا بگو چرا حضرت ابوالبشر حتی ترک اولی کرد؟

بله. می‌دانم. این‌ها گناه نیست. اما اینکه پیامبر خدا،‌ یوسف علیه‌السلام از یاد خدا غافل می‌شود و به کسی جز خدا امیدی هر چند اندک و ناچیز می‌بندد، نشانه‌ی چیست؟ نشانه‌ی مشقت و سختی آزمون زندگی نیست؟ اگر هست پس به چه حقی ادعای بداهت می‌کنی؟ بدیهی اگر بود، باید برای پیامبر خدا هم بدیهی بود که حتی یک لحظه هم به کسی جز خدا امید نبندد.

[caption id="attachment_154" align="alignleft" width="210" caption="سقیفه‌های نوین؛ قربانیان تازه"]saghife-ye-har-rooz[/caption]

واضح است. جوابت لابد این است که تو هم‌چه ادعایی نکرده‌ای. می‌گویی این کجا و آن کجا. می‌گویی این روزها که همه چیز مشخص است. همه چیز روشن است. می‌گویی چه کسی می‌تواند در این حقیقت به این وضوح شک کند. راست هم می‌گویی. اصلا خدا همین را خواسته. که هم تو بگویی واضح است و هم او بگوید واضح است؛ و چه بسا هر دو راست بگویید؛ گرچه شاید هیچ‌کدام‌تان درست نگویید.

اصلا برویم آن سو. پیامبر مگر وظیفه‌ی اصلی‌اش ابلاغ احکام خدا به مردم نبود؟ و مگر لازمه‌ی ابلاغ، صراحت نیست؟ پس چرا بسیاری از مسایل مهم و تعیین کننده در جریان دین به صراحت بیان نشده؟ چرا پیامبر اسلام صلوات‌الله علیه در روز غدیر برای ابلاغ جانشینی امیرالمومنین از کلمه‌ای استفاده کردند که در کلام عرب، معانی مختلفی  دارد غیر از آن‌چه پیامبر اراده کرده بود؟ به راستی چرا پیامبر «ایتونی بقلم و دواة»-قلم و دواتی به من بدهید یا برایم بیاورید- را در لحظه‌های آخر عمر خود به زبان آوردند؟ آن هم با این انگیزه که «أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده أبدا»-برای‌تان چیزی بنویسم که پس از آن هیچ‌گاه گمراه نشوید-.

حال سوال اینجاست؛ اگر قرار بود ابلاغ هم‌چه حکم مهمی، -که گویی گمراه نشدن پس از آن تضمین شده است- لغو بشود؛ آن هم با تنازعی که پس از گفته شدن «ان الرجل لیهجر»-هذیان می‌گوید این مرد- روی داد؛ پس وظیفه‌ی ابلاغ چه می‌شود؟ غیر از این است که گویی همه‌ی رفتار و گفتار رسول اکرم و ائمه‌ی هدی صلوات‌الله علیهم، برای رشد دادن ایمان مردم بوده است؛ و نه فقط رساندن مردم به نقطه‌ی آرمانی. که اگر هدف همان بود، به راحتی می‌شد همه چیز صریح و روشن گفته شود.

مگر انبیا و اولیا نمی‌توانستند با نگاهی و کمتر از نگاهی همه‌ی عالم را به حقیقت عبودیت برسانند؟ نمی‌شد؟ می‌شد، و برای آن‌ها هیچ زحمتی نداشت؛ اما سنت الاهی این نیست و نبوده. آن‌چه در سقیفه روی داد، معنایش گمراهی بخشی از مسلمانان و بخشی از صحابه، از راه اسلام راستین بود؛ اما این تنها معنای آن روی‌داد نبود. معانی مهم‌تر و تکان‌دهنده‌تری هم داشت. راه حقیقت، به همین راحتی که تو می‌گویی نیست. راه درست، آن‌چنان که تو می‌گویی صاف نیست. بله. درست هست؛ اما برای امثال ما که معلوم نیست کجا تربیت شده‌ایم و چه گونه تربیت شده‌ایم، و چه قدر دقت می‌کنیم و چه قدر به آن چه باید باشیم توجه می‌کنیم، باید هم ناهموار و سخت باشد؛ که هست.

تو راحت از کنارش بگذر و بگو «من شریح قاضی نیستم» و «عبیدالله ابن عباس نیستم» و هزار تحلیل و توهم و توجیه و غیره. بگو. اما یادت باشد آن‌ها که اسم‌شان را خواندی، روزگاری اسم‌شان با عزت و احترام بر زبان اولیای الاهی جاری شده است و روزی دیگر با صفاتی دیگر. بتاز، اما احتیاط کن. این راه باریک‌تر از آن است که بتوان بر آن اسب دواند و سالم رسید؛ زنده ماندن پیش‌کش. اجر سختی و دش‌واری حفظ ایمان، آن هم در روزگار غیبت، با بداهت راه حق سازگار نیست. هست؟ هر چند هنر برخی، و تنها هنرشان، انکار بدیهیات باشد.

  • حسن اجرایی

از کدام جیب

چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۸۸، ۰۸:۱۱ ب.ظ

نوشته‌ای می‌خوانی. بخش‌هایی از آن را می‌پسندی و بخش‌های دیگری را نه. نیاز می‌بینی حرفی بزنی و آن بخش‌های ناپسندش را روشن کنی. بهانه‌ی خوبی است برای نوشتن! من این نوشته را خوانده‌ام، و چیزی از میان کلمه‌های آن کشف کرده‌ام. پیش از آن که کشف‌ام را بگویم و به نقد آن بنشینم، تو هم آن نوشته را بخوان تا تنها به قاضی نروم و راضی برنگردم.

نکته‌ای که از میان کلمه‌های آن نوشته می‌توان گاه به کنایه و گاه به صراحت دید، القای فشار مجلس شورای اسلامی و نمایندگان آن به رهبر انقلاب برای محدود کردن دولت است؛ و البته محروم کردن دولت از حقوق قانونی و سنتی‌اش؛ و همچنین اجابت رهبر انقلاب! اگر با خواندن آن نوشته، به این نتیجه رسیدی، خواندن نوشته‌ی من را ادامه بده، وگرنه کارهای زیادی می‌توان کرد غیر از خواندن‌اش؛ که راحت‌ترین آن،‌ بستن صفحه است.

[caption id="attachment_134" align="alignleft" width="288" caption="برای «تحمیل خواسته‌ی غیر‌قانونی»"]namaayande-rahbar[/caption]

تحریف یکی از روی‌دادهای روزهای اخیر، البته با دقت و حرفه‌ای‌گری تمام را می‌توان در این نوشته دید. در بند دوم، تلاش کلمه‌ها برای القای فشار نمایندگان مجلس برای برکناری مشایی به رهبر انقلاب موج می‌زند؛ چنانکه در ابتدای آن آمده است:

در طول چهار سال گذشته، مجلس شورای اسلامی فشار متناوب (و دارای فراز و فرود)ی را برای عزل و برکناری همکاران رئیس‌جمهور وارد کرده‌است. آن‌جا که توانسته از پتانسیل‌های قانونی خود برای استیضاح استفاده کرده و هر جا ممکن نبوده‌، به فشار‌های سیاسی رو آورده‌است.

آنچه نقل کردم، یک قضاوت کلی است. و یک مقدمه برای القای آنچه قرار است گفته شود. در جمله‌های بعدی نکته‌های ریزتری گفته می‌شود، تا نظریه‌ی «فشار فراقانونی نمایندگان» مجلس شورای اسلامی آن هم برای «تحمیل خواسته‌ی غیر‌قانونی خود» اثبات شود.

به عبارت دیگر، سقف توقع مجلس از دولت غیر مشخص و کاملاً فراتر از اختیار قانونی مجلس است. چه آن‌که در بسیاری مواقع نسبت به حق قانونی هیات وزیران در تصویب لوایح داخلی نیز مداخله و اعمال نفوذ کرده ‌است.

و جمله‌ی بعدی این است:

در ماجرای اخیر آقای مشائی اما، بر فرض عدم مداخله‌ی رهبر انقلاب، مجلس هیچ‌گونه امیدی برای تحمیل خواسته‌ی غیر‌قانونی خود به رئیس‌جمهور نداشت.

و اکنون ثابت شد که ورود رهبر انقلاب و الزام دکتر احمدی‌نژاد به عزل مهندس مشایی، تنها به تحریک نمایندگان مجلس شورای اسلامی آن هم برای «تحمیل خواسته‌ی غیرقانونی»‌شان بوده است. گویی به هیچ وجه امکان ندارد که رهبر انقلاب خود برای عزل مشایی اقدام کرده باشند. فارغ از اینکه معلوم نیست بنابر کدام خبر یا حتی احتمال، این کلمات نوشته شده‌اند، معلوم نیست چرا رهبر انقلاب باید تن به «تحمیل خواسته‌ی غیرقانونی» و نه حتی «فراقانونی» نمایندگان بدهد و هر کاری بخواهند بگوید «به روی چشم».

البته همه‌ی این بند، برای علت‌یابی بخشی از رفتار دکتر احمدی‌نژاد است، و کلمه‌ها خواسته‌اند این چند جمله را بخشی از دلایل محمود احمدی‌نژاد برای اینکه «احساس» کند «غیرعادلانه» «بازنده‌ی بخشی از بازی شده‌است.»، جلوه بدهند. این هم این جمله: «بر همین اساس، احمدی‌نژاد احساس می‌کند “غیر عادلانه” بازنده‌ی بخشی از بازی شده‌است.» بند چهارم هم مرتبط با این موضوع است. البته چه بهتر که همه‌‌اش را بخوانی.

  • حسن اجرایی

کافه پیانو نمایشی

سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۸۸، ۰۲:۲۷ ق.ظ

گاهی با خودت می‌گویی «بی‌خیال» و ادامه می‌دهی که «حالا این همه نوشتیم چی شد که این یکی رو ننویسیم چی بشه». و فکر می‌کنی دست بالا دو سه روزی که بگذرد، آقای ذهن‌ات یادش می‌رود و تمام؛ اما بعد می‌بینی «نه! از این خبرها نیست» و تا ننویسی‌اش،‌ رهایت نمی‌کند.

حالا داستان من شده! هنوز صد صفحه‌ی «کافه پیانو» را نخوانده‌ام، اما چند کلامی باید درباره‌اش بنویسم، و این دو سه روز هم صبر کردم شاید بی‌خیال ما بشود، اما فایده‌ای نداشت.

[caption id="attachment_119" align="alignleft" width="264" caption="یک بهانه‌گیری کوچک"]یک بهانه‌گیری کوچک[/caption]

رمان کافه پیانو، نوشته‌ی فرهاد جعفری است. کتابی که فروش خوبی داشته، و در روزهای انتخابات ریاست جمهوری و پس از آن نیز، بسیار بر سر زبان‌ها افتاد؛ البته تنها و تنها به دلیل شخصیت و رفتار نویسنده‌اش. برگردیم به کافه پیانو.

در این نوشته، گفته‌ام از روایت اول شخص خوش‌ام نمی‌آید. وقتی نوشتم‌اش، فکر نمی‌کردم تا این حد از روایت اول شخص بیزار باشم. خودم در داستان‌های دست و پا شکسته و ناقصی که نوشته‌ام، همیشه از زاویه‌ی دید نمایشی استفاده کرده‌ام. «کافه پیانو» را که این روزها می‌خوانم، حرص‌ام می‌گیرد از اینکه آقای نویسنده با راوی اول شخص، می‌خواهد سر مرا گول بمالد و به سخنرانی بنشیند و تئوری‌پردازی کند و غیره.

یک نکته‌ی بسیار جالب در این میان، شباهت بسیار زیاد شخصیت راوی داستان «کافه پیانو» با فرهاد جعفری نویسنده‌ی آن است. نمی‌خواهم درباره‌ی شباهت‌ها و تفاوت‌های این دو شخصیت سخن بگویم، اما در این کم‌تر از صد صفحه‌ای که خوانده‌ام، از آن رو که به شباهت‌هایی اجمالی میان فرهاد جعفری و راوی داستان پی برده‌ام، ناخودآگاه در پی یافتن شباهت‌ها و تفاوت‌های این دو هستم!

تنها در اندازه‌ی یک آرزو باید بگویم کاش می‌شد «کافه پیانو»یی خواند با راوی‌ای غیر از اول شخص؛ و ترجیحا با زاویه‌ی دید نمایشی.

  • حسن اجرایی