خودمان خوبیم؟
شاید آگاهی به انگیزههای پیادهروی کلمههای این پست، نیاز به خواندن اینجا، و مخصوصا اینجا داشته باشد. نگاهی به «ژورنالیسم حزباللهی» و کشف رازهای عقیم ماندناش را شاید بتوان انگیزهی اصلی آن نوشتهها دانست. البته این نوشته در مقام نقد نوشتههای دوستان عزیزم نیست؛ تنها میخواهم نکتههای ریز دیگری به گفتههای دوستانام اضافه کنم.
[caption id="attachment_196" align="alignleft" width="246" caption="بازی از اینجا آغاز شد"]
1- خدا را شکر همه خوب حرف زدهاند و خوب تئوریپردازی کردهاند و خوب نقطههای ضعف حزباللهیها و دوستان متعهد را کشف کردهاند. این حرفام البته نیش و کنایه نیست. کم چیزی نیست که ما به کنکاش در نقطههای ضعف و قوت خودمان بنشینیم؛ هر چند خودمان اهل عمل نباشیم. هنر بزرگی است که دقیق بشوی و ضعفهای کسی یا جریانی را بشناسی و بنویسی و به آن کس یا آن جریان یادآوری کنی، و او هم باید از خدایش باشد که کسی این همه دلسوز باشد و لطف کند در حقاش.
2- همهی اینها درست. اما بگذارید دربارهی خودمان حرف بزنیم. بگذارید بگوییم هر کدام از ما؛ دقیقا اصلا همین چند نفری که لطف کردهاند و نگاه منتقدانه کردهاند به «ژورنالیسم حزباللهی»، خودشان چه تجربهی کار ژورنالیستی داشتهاند؟
پیش آمده که چند ورق بنویسیم و بدهیم به سردبیر فلان نشریه و وقتی آن آقا یا خانم سردبیر گفته باشد «این دو پاراگراف رو حذف کن» یا «لحن نوشته رو آروم کن»، گفته باشیم «باشه»؟ چند بار پیش آمده؟ چند ورق نوشتهایم که برای نوشتناش 50 درصد آرمانهایمان را کنار گذاشته باشیم و از کارمان هم راضی باشیم؟
3- ما اهداف بزرگی در سر داریم. و معتقدیم «پایبندی به کار تشکیلاتی، یعنی هرز دادن انرژیمان در مسیر کُند و استبدادی نظر سردبیر، مدیر مسئول، مدیر، مدیر پروژه، یا هر نوع بالادست و مدیر و رییسی». ما فکر میکنیم «وقتی میتوانیم بدون کار تشکیلاتی کارمان را به سامان برسانیم چرا باید خودمان را در یک دایرهی بسته و انگیزهکش گرفتار کنیم».
فایده ندارد. تا آن روز که با تمام وجود بلاهت موجود در فرازهای درون گیومهی همین بند سوم را درک نکرده باشیم، همان بهتر که خودمان باشیم و خودمان؛ و یک جمع تشکیلاتی را به گند نکشیم. بدتر از تن ندادن به کار تشکیلاتی، این است که بدون باور به کارکردهای کار تشکیلاتی، بخواهیم خودمان را بیندازیم آن وسط، و همه چیز را اصلاح کنیم. یعنی احساس تکلیف میکنیم، اما حاضر نیستیم به قواعد بازی پایبند باشیم. بگذریم. درد دل مرغان چمن بسیار است.
عیب بزرگی است این. خیلی هم بزرگ است. اصلا به نظر من عیب اصلی همین است. باید تمرین کنیم. با تمرین هم درست میشود. تمریناش هم ساده است. فقط انگیزه میخواهد. برای فلان جا مطلب بنویسید، و اگر آقای سردبیر یا خانم سردبیر گفت «فلان جایش را اصلاح کن» یا هر اشکال دیگری گرفت، بی اما و الا بگویید «چشم قربان»؛ «قربان»اش را حتما بگویید. خیلی مهم است.
[caption id="attachment_188" align="alignright" width="283" caption="«حزباللهی» یعنی چه؟"]
4- من و حامد طالبی، با هم آشناییم. شاید رفیق هم باشیم اصلا. من دوستاش دارم و برایش احترام قایلام. هر چند اختلاف نظرهای فراوانی ممکن است در عملکرد رسانهای داشته باشیم. بارها با هم حضوری و تلفنی صحبت کردهایم، و هر دو نقدهایی به دیدگاهها و عملکرد هم داریم. حالا اینجا را بخوانید.
یکی از اشکالات مهم ما حزباللهیها این است که با هم روراست نیستیم. تعارف داریم با هم. اگر از کسی بدمان میآید، و اگر رفتار، کردار و عملکرد کسی را مسخره میدانیم، با توجیه اینکه او هم حزباللهی است و ما هم حزباللهی، در میانهی دعوا خودمان را میاندازیم وسط و همان کسی که تا دیروز به انواع و اقسام فحشهای اینور آبی و آنور آبی مفتخرش میکردهایم را تقدیس میکنیم و سنگاش را به سینه میزنیم. من اگر حامد طالبی را از سنخ خودم میدانم، به دوستی با او افتخار میکنم؛ گرچه به او انتقاد دارم. انتقاد دارم. رفتارش را درک میکنم؛ گرچه خودم هیچگاه مانند او رفتار نمیکنم. هر چند رفتار او از نظر من کاملا نتیجهی عکس بدهد، اما هیچگاه نمیتوانم بپذیرم او هدفی جز اعتلای انقلاب و نظام اسلامی دارد.
5- تعارف که نداریم. چرا تکلیف خودمان را روشن نمیکنیم؟ حالا بیا بپرس «چرا دربارهی حامد طالبی اینگونه حرف میزنی و دربارهی فاطمهی رجبی جور دیگری؟». رفتار ضداخلاقی فاطمهی رجبی به نظر من هیچ نسبتی با انقلاب اسلامی ندارد. هیچ نسبتی با خط امام ندارد. و هیچ نسبتی با رفتار و گفتار رهبر انقلاب هم ندارد. هر چند حامد طالبی، فاطمهی رجبی را محترم و شجاع و انقلابی بداند، اما من به حامد طالبی احترام میگذارم و ذرهای احترام برای فاطمهی رجبی قایل نیستم؛ چون حامد طالبی را در مسیر انقلاب میدانم، اما فاطمهی رجبی را نه.
بگذریم. درونمایهی این حرف را شاید لازم بود بریزم در میانهی کلمههای یک نوشتهی دیگر؛ اما به هر حال مغز این بند این است که ما حزباللهیها معلوم نیست ملاکمان برای مناسباتمان با شخصیتها و آدمها دقیقا چیست. و مشخص نیست چگونه یک نفر را به جرگهی حزباللهیها وارد میکنیم و چگونه او را خارج از حزباللهیها میبینیم. اصلا همین «حزباللهی» یعنی چه؟ بار ارزشی دارد این کلمه؟ اگر کسی حزباللهی نباشد، رفتار ما با او متفاوت است؟ او را پایبند به ارزشهای انقلاب و نظام اسلامی نمیدانیم؟ این کلمه چه کسانی را داخل میکند و چه کسانی را خارج؟
- ۴ نظر
- ۲۴ مرداد ۸۸ ، ۰۵:۰۹