سلام

آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «keyhaan» ثبت شده است

بیمهٔ کیهان بودم

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۸۹، ۰۳:۰۷ ق.ظ

1- من بیمه بودم. هر چه می‌خواندم و پای صحبت هر کسی می‌نشستم، می‌دانستم که آنها اشتباه می‌کنند. می‌دانستم درست همان است که خودم می‌دانم. خودم را نیازمند شنیدن می‌دانستم، اما نیازمند دانستن نمی‌دانستم. می‌دانستم راستی و درستی همین است که «کیهان» می‌گوید.

[caption id="attachment_807" align="alignleft" width="240" caption="مدیرمسئول روزنامهٔ کیهان، و نمایندهٔ ولی فقیه در موسسهٔ کیهان"][/caption]

روزنامهٔ محبوب‌ام «حیات نو» بود اما بیمهٔ کیهان بودم. از خواندن «شرق» لذت می‌بردم و گزارش‌های فرید مدرسی و اکبر منتجبی می‌توانست ساعت‌ها از اطراف‌ام جدایم کند. به همهٔ روزنامه‌ها دسترسی داشتم و تقریبا همه‌شان را ورق می‌زدم و نگاه می‌کردم، و صفحه‌بندی‌ها و چاپ‌های بسیار زیبا می‌دیدم و باز کیهان بود که ذهن‌ام را مرتب می‌کرد و شبهه‌ها را پاسخ می‌داد و از ذهن‌ام می‌راندشان.

2- کیهان به‌م آرامش می‌داد. از حیرت نجات‌ام می‌داد. کمک می‌کرد خیلی راحت به نتیجه برسم. خیلی راحت بدانم راه درست کدام است و راه غلط کدام است. اگر هم اشتباهی می‌کرد، یا اگر هم می‌دیدم نوشته‌هایش اشکالی دارد یا ادعای خلافی می‌کند، یا تندی و بی‌اخلاقی‌ای می‌کند، اطمینان داشتم که از روی عمد نبوده و «بالاخره توی این همه صفحه، چند تا اشتباه و تندی عادی‌ه».

خدمتی که کیهان می‌کرد، در برابر اشتباهات‌اش بسیار ناچیز بود. کیهان، برای منِ آن روزها، حقیقتا و بی‌ذره‌ای غلوّ، دریچه‌ای بود برای دیدن جهان. دریچه‌ای برای فهم ساده و روان از جهان جدید، و تحلیل روشن و بی‌تردید و احتمال و شاید از آنچه می‌دیدم و نمی‌دیدم.

آنچنان والهٔ این موجود بودم که هر جا حسین شریعتمداری سخنرانی‌ای داشت، می‌رفتم. خواه مسجد مدرسهٔ معصومیه باشد، یا مدرسهٔ حقانی، یا هر جای دیگر. و چه لذتی بالاتر از یک ساعت نشستن، و شنیدن اطلاعات و پشت پرده‌های ناگفتنی اصلاحات که او تنها ما را به سعادت شنیدن‌شان می‌رساند.

3- من بیمهٔ کیهان بودم و در دانشگاه کیهان درس خواندم. اما هیچ‌گاه نتوانستم مانند کیهان بنویسم. هیچ‌گاه نتوانستم در دانشگاه کیهان، یا جای دیگر، تدریس کیهان‌نگاری کنم، اما همین تجربهٔ تحصیل در کیهان، چیز کمی نیست. امروز شاید نزدیک به چهار یا پنج سال باشد که به تدریج از دانشگاه کیهان بیرون آمده‌ام، و بیمهٔ کیهان هم نیستم.

با این همه بسیار شادمان‌ام که دست‌کم می‌توانم محصلان و فارغ‌التحصیلان و مدرّسان کیهان امروز را از عمق جان درک کنم و بدانم که -متاسفانه یا خوشبختانه‌اش هیچ تفاوتی در اصلا مسئله ایجاد نمی‌کند- چه چیزی به‌شان انرژی می‌دهد، چه چیزی وادارشان می‌کند به تهمت و دروغ، و چه چیزی راضی و آرام نگه‌شان می‌دارد تا بتوانند با قدرت و بی‌افت و فرود راه‌شان را ادامه بدهند.

  • حسن اجرایی

کلّنا ملاقلی

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۱۲ ق.ظ

اولین بار که رفتم نمایشگاه کتاب تهران، کتابی خریدم از موسسه کیهان که همیشه مدیون آن کتاب خواهم بود؛ و البته مدیون موسسه کیهان و نویسندگان وهمه‌ی تهیه‌کنندگان‌ آن کتاب. مصاحبه‌ای بود طولانی و البته محکم با حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی، که اولین پایه‌های شناخت من از شیوه‌های رفتار و سلوک مدیریتی هاشمی را ساخت. برای همیشه شادمان‌ام از اینکه هاشمی را از زبان خودش شناخته‌ام نه از زبان سینه‌چاکان و کینه‌توزان‌اش.

نام آن کتاب تا جایی که یادم مانده این بود: «مصاحبه 16 ساعته کیهان با هاشمی رفسنجانی». یکی از نکته‌های برجسته‌ای که در این کتاب از زبان هاشمی رفسنجانی خواندم، و همان زمان بسیار برایم آزاردهنده و دردناک بود، موضوع این نوشته است. هاشمی آنگونه که من در آن کتاب دیدم، معتقد است اگر یک مدیر یا مسئول دچار تخلفی شد، یا دست به کار خلافی زد، نباید فوری او را مجازات کرد و به دست قانون‌اش سپرد. و البته استدلال روشنی هم دارد که نتیجه‌ی این برخورد قاطع با مدیر را، کم شدن اعتماد به نفس او و از میان رفتن انگیزه‌ی زیردستان برای کار و تلاش می‌داند.

این نکته، و نکات دیگری که در این نوشته نیز به آنها اشاره کرده‌ام، پایه‌ی تصمیم من در  سال 84 برای رای ندادن به هاشمی بود. در آن زمان گمان می‌کردم این خصلت‌ها تنها در سلوک مدیریتی هاشمی یافتنی است.

محمود احمدی‌نژاد در دو سال ابتدای ریاست جمهوری‌اش، شاید نمادی بود از راست‌قامتی و بی‌باکی در برابر بی‌عدالتی و ناراستی؛ اما از همان ابتدا قرینه‌هایی روشن دیده می‌شد که نشان می‌داد «عدالت‌خواهی» و «عدالت‌طلبی» در رفتار او تنها نمایشی است برای بیرون کشیدن قدرت از چنگ مخالفان سیاسی‌اش. بیشتر مولفه‌های رفتار مدیریتی هاشمی را این سال‌ها در رفتار محمود احمدی‌نژاد دیدیم. از جمله همین نکته‌ای که در بند دوم همین نوشته گفتم. و این شباهت تا آنجاست که به زعم من، دکتر احمدی‌نژاد را می‌توان برترین شاگرد مکتب مدیریتی حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی دانست؛ البته با روی‌کردهای متفاوت.

مشابه همین رفتارها و سلوک مدیریتی را این سال‌ها در دیگر قوا و نهادها و سازمان‌ها نیز فراوان دیده‌ایم و شنیده‌ایم؛ گویا این نظریات، بیش از آنکه یک سلیقه‌ی شخصی مخرب باشد، بیماری فراگیری است که همه را به کام خود کشیده است. بیماری‌ای که به قربانی وانمود می‌کند برخورد قانونی با مدیر متخلف، او را بی‌آبرو می‌کند و انگیزه‌ی او را برای کار از میان می‌برد، و بدتر از آن، وانمود می‌کند مبارزه با تخلف، مایه‌ی دلگرمی و شادمانی کینه‌توزان و خناسان است.

  • حسن اجرایی

اتفاقی نیفتاده!

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۸۸، ۰۴:۰۶ ب.ظ

تو البته به وظیفه‌ی عرفی، شرعی و انسانی‌ات عمل می‌کنی. به‌ت حق هم می‌دهم، گرچه درک‌ات نمی‌توانم بکنم. تو حاضری برای آرمان‌های انقلاب اسلامی جان‌ات را هم فدا کنی. تو فکر می‌کنی تاختن من به بدکاری‌های سعید مرتضوی، نتیجه‌اش تضعیف جمهوری اسلامی است. تحلیل‌ات این است که تاختن به بدکاری‌های مسئولین جمهوری اسلامی به صلاح نیست؛ و اگر انتقادی هم داریم، باید به خودشان بگوییم و اگر انگیزه‌مان مثبت است، باید بدون اینکه کسی بفهمد، به اطلاع خودشان برسانیم.

و من البته حاضرم برای آرمان‌های جمهوری اسلامی، جان‌ام را هم فدا کنم. اما فکر می‌کنم تاختن به بدکاری‌های امثال سعید مرتضوی، آن هم در محیط عمومی، و نه حتی یک جای بسته و با مخاطبانی حداکثر هزار نفر، یک واجب شرعی و انقلابی است؛ چرا که بعضی مانند او، باید با فشار اجتماعی مواجه بشوند تا دست از انحراف رفتاری‌شان بردارند. تحلیل من این است که روش کثیف رسانه‌ای کیهان، چیزی نیست که با تذکر در خفا درست شود، بلکه تنها با فشار رسانه‌ای و اجتماعی، احتمال عقب‌نشینی‌اش می‌رود.

من به تو احترام می‌گذارم. به تو حق می‌دهم وقتی من از رفتن سعید مرتضوی اظهار شادمانی می‌کنم و برای رفتن‌اش لحظه‌شماری می‌کنم، تنها و تنها با هدف خدمت به جمهوری اسلامی ایران، از او دفاع کنی، یا از انتقاد من گلایه کنی و به من بتازی.

تو برای آنکه هزینه‌ی انتقاد به سعید مرتضوی را برای من زیاد کنی، و -بنابر تحلیل خودت-  به جمهوری اسلامی خدمت کنی، مرا دشمن خطاب می‌کنی و القاب و عناوینی از این قبیل. من حرف خودم را تکرار می‌کنم و تو باز برای آنکه هزینه‌ی بیشتری به من تحمیل کنی و مرا مجبور به سکوت کنی، احتمالا از روش‌ها و کلمه‌های تندتری استفاده می‌کنی. کاملا واضح و روشن است. اتفاقی هم نیفتاده.

و البته من هم به خودم این حق را می‌دهم که در پیشگاه الاهی، به خاطر این نسبت‌هایی که -البته با هدف حفظ جمهوری اسلامی و دفاع از کیان آن- به من بسته‌ای ازت نگذرم؛ حقی البته اگر خدا برایم قایل باشد!

هیچ اتفاقی نیفتاده؛ من و تو به آرمان‌های انقلاب و جمهوری اسلامی پای‌بندیم و امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای را ولی خود می‌دانیم. نتوانستم از میان این دکمه‌های صفحه‌کلید، تشدید پیدا کنم و بگذارم روی یای ولی. خودت تصورش کن. و تو یا واقعا مرا دشمن نظام اسلامی می‌دانی، یا ترجیح می‌دهی برای مصالحی که تشخیص‌شان داده‌ای، مرا دشمن جلوه بدهی. هیچ اتفاقی نیفتاده.

  • حسن اجرایی