به همین راحتیها هم نیست. حرفهای خوب زدن البته آسانترین کار دنیا نیست، اما همهٔ ماجرا هم نیست. توی خانهات نشسته باشی و حرف از آسانی تحمل تشنگی بزنی هنر نکردهای. گرچه روزی روزگار بهت میفهماند که چه اشتباه میکردهای و چه خام بودهای که فکر میکردهای تحمل تشنگی حتی در بیایان خشک و بعد از روزها بیآبی چندان که میگویند ویرانگر نیست.
طول میکشد تا بفهمی به همین راحتیها هم نیست. طول میکشد تا شیرفهم بشوی که از این خبرها هم نیست و قرار نیست به دست هر بادهننوشیدهای جام می ناب بدهند. شاید وقتی بفهمی که دیگر به دردت نخورد. شاید وقتی بفهمی که فهمیدن و نفهمیدنش چیزی را عوض نکند و تغییری در آنچه هستی ندهد.
من فهمیدهام به همین راحتی نیست. میدانم آنقدرها که فکر میکردهام آسان نیست، اما میدانم که هنوز هم نمیدانم دقیقا چقدر وحشتناک و ویرانگر است رسیدن به قلهٔ ماجرا. نه. فکر نکن مطمئنم باالاخره روزی به قله میرسم. بگذار بهت بگویم که بیش از آنکه مطمئن باشم میرسم، مطمئنم نمیرسم. چه باک اما. دست ما کوتاه و خرما بر نخیل باید کاربرد داشته باشد.
آنقدر خواستنی و شکوهمند و ناب و منزه است او که نمیخواهی و نمیخواهی حتی یک بار و حتی یک بار آزاری بهش برسانی. حتی نمیخواهی ذرهای گرد بر جانش بنشیند. آنقدر که نمیتوانی هیچ بهانهای و هیچ توجیهی برای آزردنش بیابی، یا بپذیری. آزردن که هیچ؛ نمیتوانی و نمیتوانی هیچ بهانهای و هیچ توجیهی حتی برای برنیاوردن خواسته و میل و حتی هوسش بیابی.
اما به همین راحتیها هم نیست. میخواهی اما نمیتوانی. دنبال مقصر نمیگردم. البته اینجا دارم با خودم حرف میزنم. این ضمیرهای دومشخص همهاش اولشخصند. دنبال مقصر نمیگردم. به همین راحتیها نیست. روزی چشم باز میکنی و میبینی بارها آزارش دادهای و بارها نه که خواسته و میل و هوسش را برنیاوردهای؛ که بارها آزارش دادهای و جان و روحش را خراش دادهای و هر بار که فهمیدهای چه کردهای، تنها چند روز توانستهای خودت را تشر بزنی و حواست را جمع کنی. تقصیری نداری البته. نمیخواستهای آزارش بدهی. نمیخواستهای. اما باالاخره حافظ چیزهایی میدانسته لابد که گفته ولی افتاد مشکلها.
جای شکایتی نمیماند اگر نگاهت نکند. جای هیچ شکایتی نمیماند اگر کلمههای زیبایت را نخواهد. حتی اگر خودت را نخواهد. کسی که وعدههای زیبا میدهد اما چنان که میگوید نمیکند، حتی از آنها که آزار میرسانند و ادعایی نمیکنند عقبتر است. عقبتر میرود. هیچکس را هم اگر نتوان مقصر دانست، این اتفاقی است که میافتد. جبر طبیعت است. تنها با ادعا نمیشود بر دل کسی نشست و ماند و ماندگار شد.
خیلی چیزها را نمیشود جبران کرد. خیلی چیزها را نمیشود اعاده کرد. جویهای نایابیاند که میتوان آب رفته را بهشان بازگرداند. باید به همه چیز این دنیا راضی بود. چارهای نیست. گرچه همین هم به همین راحتی نیست. تنها میتوان دیگر ادعاهای زیبا نکرد و حرفهای باشکوه نزد. گرچه همین هم به همین راحتیها نیست. دستکم میتوان مانند دیگران بود. دستکم میتوانی آزار نرسانی اگر هنری نداری. میفهمی؟ با توام؛ خودم.
شنبه 13 آذر 89