سلام

آخرین مطالب

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۹ ثبت شده است

این همانی پیش رفته

جمعه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۴:۴۱ ب.ظ

اوایل 82 بود که گواهینامهٔ رانندگی گرفتم. [چند سال بعد] سوار ماشین بودیم. خیلی تند می‌رفت. از میدان نمازی شیراز پایین می‌رفتیم. حسین راننده بود. تازگی سمند گرفته بود. پیش از آن، پژو 504 داشت. می‌توانستم درک کنم که چون تازه ماشین جدید گرفته، تند می‌رود. بی‌احتیاطی هم البته می‌کرد. اما می‌دانستم رانندگی‌اش بد نیست و نیازی نیست حرص بخورم. حرف می‌زدیم. تازه محمود احمدی‌نژاد رییس جمهور شده بود و شاید موضوعی جز این نبود برای حرف زدن من و حسین که از دور آشنا بودیم و سرجمع دو سه بار همدیگر را بیشتر ندیده بودیم.

حرف به رانندگی کشید. به این که وقتی کسی رانندگی بلد باشد و کنار رانندهٔ دیگری بنشیند، نمی‌تواند تحمل کند و واکنش نشان می‌دهد اگر راننده تند برود یا بی‌احتیاطی کند. زیاد حرف نمی‌زدم آن روزها. هر چه می‌گفت تایید می‌کردم. خیابان را تماشا می‌کردم. گاهی هم «بله» و «آره»ای می‌گفتم و توضیحی هم در تایید می‌دادم. خواست نمونه‌ای برای حرفش بیاورد، گفت «معلومه تو رانندگی بلد نیستی چون اگه بلد بودی، اینجوری ساکت نبودی.» نقل به مضمون البته.

  • حسن اجرایی

چه چاره جز شادی

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۱۳ ق.ظ

نمی‌شود ننوشت. دردی نیست که بتوان به‌ش گفت خاموش. تنها یک شعار سیاسی هم نیست که بشود به طعنه‌ای به سکوت‌اش کشاند.

بهار 84، سخن از برچیدن 16 سال اقتصاد و سیاست و فرهنگ غیرانقلابی بود. سخن از دولت اسلامی و انقلابی و هزار عنوان زیبای دیگر. آرزوهای بلندبالایی داشتیم. آرزوهای بلندبالایی برای‌مان ساخته بودند. چشم‌اندازهای زیبایی برای‌مان نقاشی کرده بودند. تابستان 84 مطمئن بودم «با رفتن اینها، همه چیز درست می‌شود». مطمئن بودم. نه فقط امیدوار و چشم‌انتظار.

[caption id="attachment_607" align="alignleft" width="250" caption="شادیم به شادی شما"][/caption]

همهٔ آنچه این سال‌ها دیدیم، فریاد بود و فریاد. بله. می‌دانم. تغییراتی هم رخ داده، اما یادآوری‌شان چیزی را درست نمی‌کند. قرار بود دزدها را بگیرند و سیلی بزنند، اما اسم‌ها هنوز انگار توی جیب‌هاست؛ اگر خودمان دزد نشده باشیم البته. قرار بود سیاست‌ورزی دینی و انقلابی و اخلاقی و غیره را بعد از 16 سال تجربه کنیم، اما چنان شد که امروز باید حتی حسرت همان 16 سال را هم بخوریم. قرار بود کسی ما را در برابر دشمن، ذلیل و خوار نبیند، اما بیا و ببین.

مهم نیست رییس جمهوری اسلامی ایران کیست و وزیرانش چه کسانی‌اند و چرا فلان کار را کرده‌اند و غیره. مهم این است که -خدا را شکر- عادت کرده‌ایم اول فریاد اعتراض بشنویم، فریاد بشنویم که تا امروز همه ویرانه ساخته‌اند، بعد همان معترض بیاید و بدتر از پیش نشان‌مان بدهد. همان که همه‌ٔ آبروی‌اش با اعتراض به دست آمده بود، امروز هیچ اعتراضی را تحمل نکند. همان کسی که همهٔ هنرش حمله بود -و البته هست-، امروز حتی شفقت و دلسوزی را هم تحمل نکند.

باید شادمان باشیم. امیدواری، توقع ایجاد می‌کند. باید توقع‌ها را دور ریخت و به همین که داریم و می‌بینیم قانع باشیم. امیدواری خوب است اما نه زیاد. خدا را شکر که عادت کردیم به شنیدن شعارهای بزرگ و توفنده، و تماشای رفتارهای ضعیف و نومیدکننده. امضای توافقنامه هسته‌ای میان ایران، ترکیه و برزیل، گرچه اولین نمونهٔ سرسختی در گفتار و خواری در عمل نیست، اما واضح‌تر از این هم می‌شود ضعیف بود و فریاد پیروزی سر داد؟ نمی‌شود. ما شادمان‌ایم البته. من دست‌کم.

  • حسن اجرایی

حتی اگر نخواهد بخرد

دوشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۱:۱۵ ق.ظ

کار من همین است اصلا. کار که نه! زندگی‌ام همین است. هر کسی می‌آید، دعوت‌اش می‌کنم داخل و ازش می‌خواهم ببیند و انتخاب کند و اگر خواست بپوشد. و اگر خواست، بخرد و اگر نخواست، باز من همان‌ام که بودم. و او حق دارد باز هم انتخاب کند و بپوشد و اگر پسندید بخرد. او حتی حق دارد چانه بزند و البته من هم این حق را دارم که از قیمتی که می‌گویم پایین‌تر نیایم.

او اگر حتی خریدار هم نباشد، حق دارد بیاید ببیند و انتخاب کند و حتی بپوشد و برود. درست است زندگی من از راه همین فروشندگی می‌گذرد، اما دل‌ات شور نزند. با همین اوصاف هم زندگی می‌گذرد. دست‌کم تا اینجا که نیازی ندیده‌ام اخم کنم به کسی که آمده و پسندیده و پوشیده و پشیمان شده و باز رفته سراغ یک پیراهن دیگر. دست‌کم تا اینجا نیازی ندیده‌ام به‌ کسی یادآوری کنم من هم باید نان بخورم.

اصلا کار من همین است که اینجا بایستم و توضیح بدهم. مهم نیست کسی که می‌پرسد، چرا می‌پرسد. مهم نیست خریدار است یا نیست، مهم نیست می‌خواهد چانه بزند یا نزند، مهم نیست حتی می‌خواهد حوصله‌ام را سر ببرد و آخر سر هم بگوید «نه! ممنون.» و برود. حتی مهم نیست وسط توضیح‌هایم بخواهد سرش را پایین بیندازد و بی هیچ کلمه‌ای برود بیرون. وظیفه‌ی من همین است.

من به کارم ایمان دارم. اینجا اگر خوب فروش نکنم، می‌روم چند خیابان بالاتر. آنجا هم اگر کارم نگرفت، می‌روم چند خیابان پایین‌تر. اصلا من انگار ساخته شده‌ام برای اینکه بایستم اینجا و منتظر باشم کسی بیاید و نیم ساعت کل پیراهن‌ها را به هم بریزد و آخر سر هم هیچ کدام باب میل‌اش نباشد و برود. چه فرقی می‌کند. شاید هم یکی‌شان باب میل‌اش باشد و بگوید پول همراه‌اش نیست و برود. چه اهمیتی دارد که راست می‌گوید یا نه. من به کارم ایمان دارم.

  • حسن اجرایی

درباره‌ی بازگشت دوباره‌ی حجاب به رسانه‌ها

جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۵:۱۸ ب.ظ

«حجاب» بار دیگر به رسانه‌ها بازگشته است؛ آن هم با قانونی که پنج سال معطل تایید رییس‌جمهور مانده است. اما پرسش‌ای که در این میان نیازمند پاسخ مانده، این است که مخاطبان و جامعه‌ی هدف این برنامه چه کسانی هستند. این برنامه‌ها معمولا دو وجه دارند. یک وجه فرهنگی و رسانه‌ای و اقناعی، و یک وجه برخورد انتظامی و خیابانی.

مخاطب وجه فرهنگی و رسانه‌ای این قانون می‌تواند هر کسی باشد، و معمولا هم کسی به آن اعتراضی ندارد؛ وجه اجباری آن را نیز می‌توان به دو ساحت تقسیم کرد. یکی اجبار حاکمیتی حجاب اسلامی برای کارمندان ادارات و سازمان‌های حکومتی و همچنین اصناف و مشاغلی که نیازمند مجوز حکومت یا دولت برای انجام فعالیت در جامعه هستند. وجه دوم اجباری اینگونه برنامه‌ها نیز، برخوردهای انتظامی خیابانی است.

حال باید دید جمهوری اسلامی ایران، تاکنون وارد کدام یک از این سه شده است، و کدام یک را توانسته به خوبی انجام بدهد. پاسخ، کلمه‌ی زیبا و کاملا فارسی «هیچ» است. یا اگر بخواهیم دقیق‌تر پاسخ بدهیم باید بگوییم «تقریبا هیچ». مسئله‌ی تلخ و دردناکی که گویا برنامه‌ریزان و مدیران جمهوری اسلامی نیازی نمی‌بینند به آن توجه کنند، ترتب و اولویت این سه مورد است؛ چرا که همیشه شاهد بوده‌ایم به جای اولویت تبلیغ رسانه‌ای و فرهنگی حجاب اسلامی، به وجوه اجباری حجاب پرداخته شده، و جالب‌تر آنکه حتی در وجوه اجباری، همیشه انگیزه‌ی جمهوری اسلامی ایران در برخوردهای خیابانی و ضربتی بسیار بیشتر از برنامه‌ریزی برای تامین سلیقه‌ی خود در ادارات دولتی و اصناف و مشاغل نیازمند مجوز حکومت بوده است.

تلخ‌تر از آن هم البته هست. رعایت حجاب اسلامی  در مشاغل و اصناف خصوصی و مردمی نیز همیشه بیشتر از ادارات دولتی که مستقیما متعلق به حاکمیت هستند، مورد توجه حاکمیت بوده است. و این یعنی اینکه جمهوری اسلامی ایران در این موضوع نمی‌خواهد از خودش شروع کند و ترجیح می‌دهد از خیابان کار فرهنگی را شروع کند!

امیدوارم قانون جدید، تنها به دنبال پیچیده کردن روش‌های اجبار حجاب و جا زدن آنها به جای کار رسانه‌ای نباشد، و حالا که سلیقه‌ی جمهوری اسلامی این است که حجاب اسلامی حتی برای غیرمسلمان‌ها هم اجباری باشد، کاش دست‌کم سلیقه‌ی جمهوری اسلامی را تامین کند تا بیش از این گرفتار سینوس‌های اجبار حجاب نباشیم و مردم تکلیف خودشان را بدانند که اگر چه‌گونه لباس بپوشند مطمئنا سر از کلانتری در نمی‌آورند.

  • حسن اجرایی

کلّنا ملاقلی

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۱۲ ق.ظ

اولین بار که رفتم نمایشگاه کتاب تهران، کتابی خریدم از موسسه کیهان که همیشه مدیون آن کتاب خواهم بود؛ و البته مدیون موسسه کیهان و نویسندگان وهمه‌ی تهیه‌کنندگان‌ آن کتاب. مصاحبه‌ای بود طولانی و البته محکم با حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی، که اولین پایه‌های شناخت من از شیوه‌های رفتار و سلوک مدیریتی هاشمی را ساخت. برای همیشه شادمان‌ام از اینکه هاشمی را از زبان خودش شناخته‌ام نه از زبان سینه‌چاکان و کینه‌توزان‌اش.

نام آن کتاب تا جایی که یادم مانده این بود: «مصاحبه 16 ساعته کیهان با هاشمی رفسنجانی». یکی از نکته‌های برجسته‌ای که در این کتاب از زبان هاشمی رفسنجانی خواندم، و همان زمان بسیار برایم آزاردهنده و دردناک بود، موضوع این نوشته است. هاشمی آنگونه که من در آن کتاب دیدم، معتقد است اگر یک مدیر یا مسئول دچار تخلفی شد، یا دست به کار خلافی زد، نباید فوری او را مجازات کرد و به دست قانون‌اش سپرد. و البته استدلال روشنی هم دارد که نتیجه‌ی این برخورد قاطع با مدیر را، کم شدن اعتماد به نفس او و از میان رفتن انگیزه‌ی زیردستان برای کار و تلاش می‌داند.

این نکته، و نکات دیگری که در این نوشته نیز به آنها اشاره کرده‌ام، پایه‌ی تصمیم من در  سال 84 برای رای ندادن به هاشمی بود. در آن زمان گمان می‌کردم این خصلت‌ها تنها در سلوک مدیریتی هاشمی یافتنی است.

محمود احمدی‌نژاد در دو سال ابتدای ریاست جمهوری‌اش، شاید نمادی بود از راست‌قامتی و بی‌باکی در برابر بی‌عدالتی و ناراستی؛ اما از همان ابتدا قرینه‌هایی روشن دیده می‌شد که نشان می‌داد «عدالت‌خواهی» و «عدالت‌طلبی» در رفتار او تنها نمایشی است برای بیرون کشیدن قدرت از چنگ مخالفان سیاسی‌اش. بیشتر مولفه‌های رفتار مدیریتی هاشمی را این سال‌ها در رفتار محمود احمدی‌نژاد دیدیم. از جمله همین نکته‌ای که در بند دوم همین نوشته گفتم. و این شباهت تا آنجاست که به زعم من، دکتر احمدی‌نژاد را می‌توان برترین شاگرد مکتب مدیریتی حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی دانست؛ البته با روی‌کردهای متفاوت.

مشابه همین رفتارها و سلوک مدیریتی را این سال‌ها در دیگر قوا و نهادها و سازمان‌ها نیز فراوان دیده‌ایم و شنیده‌ایم؛ گویا این نظریات، بیش از آنکه یک سلیقه‌ی شخصی مخرب باشد، بیماری فراگیری است که همه را به کام خود کشیده است. بیماری‌ای که به قربانی وانمود می‌کند برخورد قانونی با مدیر متخلف، او را بی‌آبرو می‌کند و انگیزه‌ی او را برای کار از میان می‌برد، و بدتر از آن، وانمود می‌کند مبارزه با تخلف، مایه‌ی دلگرمی و شادمانی کینه‌توزان و خناسان است.

  • حسن اجرایی

همه چیز درست است

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۰۸ ق.ظ

دیر یا زود باید انتظارات‌مان را پایین می‌آوردیم و واقع‌بین می‌شدیم؛ چه بهتر که واقع‌بین شدن و دور ریختن انتظارات و توقع‌های فضایی، زودتر از آنچه قرار بود انجام شد. تصور کن نوشته‌ای می‌خوانی از کسی که در همین رخدادهای پس از انتخابات خرداد 88 چند روزی را مهمان زندان بوده. در اواسط نوشته‌اش می‌بینی نوشته: «شاید بخاطر چند شبی که به من بی خوابی دادند، خوابم دچار مشکل شده بود؛ ولی در هر صورت علاوه بر بی خوابی، این که تنها چند روز بود که از انفرادی خارج شده بودم، من را حسابی تشنه ی گفتگو کرده بود.»

اینجا جمهوری اسلامی ایران است. شاید اگر یک سال پیش بود، همین جا به قانون اساسی لینک می‌دادم، و با مقادیر فراوانی احساس قدرت، می‌گفتم اینکه نویسنده‌ی آن متن گفته «چند شبی ... به من بی‌خوابی دادند»، نشانه‌ی زیر پا گذاشتن قانون از سوی فلان نهاد یا سازمان است. اگر یک سال پیش این نوشته را در یک وبلاگ با نام اصلی نویسنده می‌خواندم، البته تعجب هم می‌کردم. اما امروز دیگر تعجب هم نمی‌کنم، واکنشی هم نشان نمی‌دهم.

کمترین چیزی که در این یک سال به دست آورده‌ام همین است که توقع‌ام خیلی پایین آمده؛ البته تلاشی نکرده‌ام، و نتیجه‌ی روشن و بدیهی آنچه در این کمتر از یک سال دیده‌ام همین بوده. و البته بسیار خرسندم از این بابت. نکته‌ی جالب دیگری که اگر یک سال پیش می‌خواندم، ترجیح می‌دادم باور نکنم بخشی از سخنان ریاست قوه‌ی قضاییه بود که در این بند آمده: «گفت زیر فشار بعد از اینکه دوماه انفرادی بوده است به جاسوسی اعتراف کرده است. بعدا که پیش دادیار رفته است گفته است که زیر فشار مجبور به اعتراف شده است. برای همین دوباره او را به انفرادی برگردانده اند. بعد هم که احتمال دادیم من ممکنه آزاد بشم، گفتم چیزی هست بخواهی بیرون منتقل کنی [...]. در مورد شرایط بازداشتگاه هم اعتراض داشت مخصوصا آب آلوده و رفتار بد زندانبان ها. یکی از هم سلولی ها که بعد از آزادی رفته بود پیش آقای صادق لاریجانی و در مورد شرایط بند 2 الف گفته بود؛ برای من نقل کرد که وقتی از حسین درخشان اسم آورده آقای لاریجانی گفته است که او جاسوس است و همه جای دنیا با جاسوس همین کار را می کنند و بالاخره اعتراف خواهد کرد.»

شاید اگر یک سال پیش، استدلال قاطع «همه جای دنیا با جاسوس همین کار را می‌کنند» را با ادعای صدور از رییس دستگاه قضا می‌شنیدم، می‌گفتم دروغ است. البته کاش دروغ باشد. اما حتی اگر راست هم باشد، اشکالی ندارد. همه چیز درست است.

  • حسن اجرایی

کدام مسواک؟

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۱:۴۱ ق.ظ

اول. مسواک را بردارید. با خمیردندان، سطح مسواک را کامل بپوشانید. مسواک را اول آرام روی دندان‌ها بکشید. در کمتر از سی ثانیه، باید به حداکثر سرعت و فشار در مسواک زدن برسید. یادتان نرود که مسواک را افقی بکشید. تا جایی که می‌توانید،‌ هر سه وجه دندان‌ها را با همین شیوه، افقی، با فشار زیاد و حداکثر سرعت مسواک بکشید. این نکته‌ی مهم یادتان نرود که حداکثر زمانی که این شیوه باید از شما بگیرد، دو دقیقه است. دهان‌تان را بشویید و بروید به کارهای‌تان برسید.

دوم. مسواک را که برداشته‌اید! اندازه‌ی یک نخود خمیردندان روی سطح مسواک بمالید. مسواک را آرام روی دندان‌ها بکشید. یادتان باشد به هیچ‌وجه با سرعت مسواک نکنید. مسواک را به دندان‌هایتان زیاد فشار ندهید. نکته‌ی مهمی که نباید فراموش کنید اینکه به هیچ‌وجه مسواک را افقی نکشید. دست‌تان را ثابت نگه دارید و مسواک را آرام با انگشت‌های‌تان به بالا و پایین بچرخانید و به همین ترتیب کل دندان‌ها را مسواک بزنید. شاید بیش از 5 دقیقه ازتان وقت بگیرد البته.

  • حسن اجرایی

سلام آقای مخاطب خاص!

يكشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۱:۵۶ ب.ظ

آمدم نشستم روبه‌رویت. مهم نبود برایم چه قضاوتی می‌کنی و چه تصویری می‌خواهی از من بسازی یا تصویرت از من را چه تغییری می‌خواهی بدهی؛ مهم این بود که فکر می‌کردم به نظر تو نیاز دارم. فکر می‌کردم نیاز دارم بدانم کسی که «من» نیست اما با «من» آشناست، اگر می‌خواست برایم تصمیم بگیرد چه می‌کرد.

من دل‌ام می‌خواست بروم پی آن کار، اما تو دل‌ات می‌خواست بیایم پی کار تو. می‌دانی که درک هم می‌کنم. می‌دانی که دغدغه‌های تو را اگر نه صددرصد، اما بیش از همه‌ی اطرافیان‌ات می‌فهمم، اما نمی‌فهمم چه معنی دارد به جای اینکه رک و راست بگویی «حتی اگر این کار بهترین راه دنیا باشد، دل‌ام می‌خواهد بروی پی این یکی»، ساعت‌ها خطابه کنی و هر مربوط و نامربوطی به هم ببافی و آخر کار هم برسی به معلوم نیست کجا.

هم به‌ت حق می‌دهم با کاری که من دل‌ام می‌خواهد مخالف باشی، و هم به‌ت حق می‌دهم بخواهی پی کاری بروم که تو می‌خواهی. برای هیچ‌کدامِ اینها هم نیازی به دلیل شنیدن ندارم. اما تلخ‌تر از این نمی‌شود که اعتماد به نفسِ این را نداشته باشی که حرف خودت را رک و راست بزنی، و برای به کرسی نشاندن دل‌خواه خودت ساعت‌ها دلیل بیاوری و وانمود کنی اصلا این کاری که من می‌خواهم بکنم، هیچ فایده‌ای ندارد و هیچ عددی نیست و غیره.

  • حسن اجرایی