بزرگتر از دهان
گفتهاند و درست گفتهاند که آدمیزاد مختار است. اما این همهی حرف نیست.
این قاعدهی محترم ِ «آدمیزاد مختار است» بیش از اندازه ابهام دارد؛ البته شاید هم جاعل، خواسته است ابهام داشته باشد؛ که میشود ایهام البته!
این قاعده خیلی سختافزاری است. خیلی. اما همه مطلق میگویندش. همه جوری ادایش میکنند که مطلقترین قاعدهی هستی همین است. یک «انگار» توی جملهی قبلی افتاده است. ببخشیدم.
شاید خیلی واضح و پیش پا افتاده است اما من میخواهم بگویم. هیچ اینگونه نیست که کسی اگر میخواهد «بچهی خوب»ی باشد، بچهی خوبی خواهد بود. یعنی این قاعده، به هیچوجه وجه نرم ندارد. یعنی که تو مختاری بجنگی. یعنی اگر خواستی کاری بکنی، کسی نیست جلویت را بگیرد. یعنی اگر خواستی از کوچهای بگذری، کسی نیست جلویت بایستد و نگذارد جلو بروی.
اما اینگونه هم نیست. فیلسوفها و کلامیون حرف میزنند و توجیه میکنند و امکان جور(جعل) میکنند. اما وقتی میروی خیابان، میبینی میخواهی بروی آن طرف، کسی هم نیست جلویت را بگیرد؛ اما نمیتوانی بروی. خب چیزی که فراوان است دلیل و علت و این چیزها. فرض کنید این چیزی که نمیگذارد شما بروید آن طرف خیابان، یک گربهی زیبا و دوستداشتنی است که شما را به دنبال خودش میکشد. گربهای که -شاید- اگر چند دقیقهی پیش کسی ازش حرفی میزد، حالتان به هم میخورد.
یک سؤال. آیا این گربه، اختیار را از بین میبرد؟ نه! چرا؟ چون فلسفه گفته است!
خب. به این چیزها میگویند تزاحم. بگذارید حرف بزنم. من فکر میکنم بزرگترین مشکل بشریت، «در مقام بیان» بودن یا نبودن بیان کنندهها است. اینها وقتی حرف میزنند معلوم نیست درباره چه چیزی حرف میزنند. وقتی با اطلاق و اطمینان تمام میگویند «آدمیزاد مختار است»، معلوم نیست حواسشان به این اطلاق هست یا نه! چه گفتم؟ بزرگترین مشکل بشریت.
حرفهای بزرگتر از دهان!
- ۲ نظر
- ۲۳ مرداد ۸۷ ، ۲۱:۰۵