سلام

آخرین مطالب

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روابط انسانی» ثبت شده است

بزرگ‌تر از دهان

چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۰۵ ب.ظ

گفته‌اند و درست گفته‌اند که آدمی‌زاد مختار است. اما این همه‌ی حرف نیست.

این قاعده‌ی محترم ِ «آدمی‌زاد مختار است» بیش از اندازه ابهام دارد؛ البته شاید هم جاعل، خواسته است ابهام داشته باشد؛ که می‌شود ایهام البته!

این قاعده خیلی سخت‌افزاری است. خیلی. اما همه مطلق می‌گویندش. همه جوری ادایش می‌کنند که مطلق‌ترین قاعده‌ی هستی همین است. یک «انگار» توی جمله‌ی قبلی افتاده است. ببخشیدم.

شاید خیلی واضح و پیش پا افتاده است اما من می‌خواهم بگویم. هیچ این‌گونه نیست که کسی اگر می‌خواهد «بچه‌ی خوب»ی باشد، بچه‌ی خوبی خواهد بود. یعنی این قاعده، به هیچ‌وجه وجه نرم ندارد. یعنی که تو مختاری بجنگی. یعنی اگر خواستی کاری بکنی، کسی نیست جلویت را بگیرد. یعنی اگر خواستی از کوچه‌ای بگذری، کسی نیست جلویت بایستد و نگذارد جلو بروی.

اما این‌گونه هم نیست. فیلسوف‌ها و کلامیون حرف می‌زنند و توجیه می‌کنند و امکان جور(جعل) می‌کنند. اما وقتی می‌روی خیابان، می‌بینی می‌خواهی بروی آن طرف، کسی هم نیست جلویت را بگیرد؛ اما نمی‌توانی بروی. خب چیزی که فراوان است دلیل و علت و این چیزها. فرض کنید این چیزی که نمی‌گذارد شما بروید آن طرف خیابان، یک گربه‌ی زیبا و دوست‌داشتنی است که شما را به دنبال خودش می‌کشد. گربه‌ای که -شاید- اگر چند دقیقه‌ی پیش کسی ازش حرفی می‌زد، حال‌تان به هم می‌خورد.

یک سؤال. آیا این گربه، اختیار را از بین می‌برد؟ نه! چرا؟ چون فلسفه گفته است!

خب. به این چیزها می‌گویند تزاحم. بگذارید حرف بزنم. من فکر می‌کنم بزرگ‌ترین مشکل بشریت، «در مقام بیان» بودن یا نبودن بیان کننده‌ها است. این‌ها وقتی حرف می‌زنند معلوم نیست درباره چه چیزی حرف می‌زنند. وقتی با اطلاق و اطمینان تمام می‌گویند «آدمی‌زاد مختار است»، معلوم نیست حواس‌شان به این اطلاق هست یا نه! چه گفتم؟ بزرگ‌ترین مشکل بشریت.

حرف‌های بزرگ‌تر از دهان!

  • حسن اجرایی

چند روز کوتاه

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۸۷، ۰۲:۵۴ ب.ظ

این چند روز از آن چند روزی است که سالی بیش از سه بار رخ نمی دهد. البته این که بگویم رخ نمی دهد شاید درست نباشد؛ ولی شما قبول کنید.

گذراندن این روزها سخت است. البته نه زیاد. اما وقتی این همه وقت دور باشی و چند روز بخواهی نزدیک بشوی، حتی گذراندن لحظه ها هم سخت می شود. درست است با بعضی ها آن قدر صاف و ساده ای و بعضی آدم ها آن قدر با تو صاف و ساده و صمیمی اند که راحت راحتی، اما برای ماندن در کنار بیشترشان باید کلی زحمت بکشی و عرق بریزی تا بتوانی کنارشان آن گونه رفتار کنی که قرار است.

تجربه ی جالبی است. دست کم برای من که آدم راحتی هستم و همیشه سعی کرده ام آنی باشم که هستم، تجربه ی جالبی است که برای چند روز اندک هم که شده، آنی باشم که بقیه انتظار دارند.

البته آدم های کمی هستند که مجبورم در برابرشان محافظه کار باشم و آنی باشم که آن ها می خواهند؛ اما همین را هم کم کم باید فکری به حال کنار گذاشتنش بکنم.

روزهای خوبی خواهد بود.

  • حسن اجرایی

نرمی و سفتی ِ گفتار و رفتار

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۸۷، ۱۰:۴۴ ب.ظ

نسبت میان حرف زدن و عمل کردن آدم‌ها را اگر خوب نگاه کنیم، می‌بینیم که دست‌کم دو نوع آدمیزاد می‌توانیم از این میان بیرون بکشیم.

در این نوشته به جای حرف زدن می‌گویم گفتار. و به جای عمل کردن می‌گویم رفتار.

یک نوع آدمیزاد هست که سفت گفتار می‌کند و نرم رفتار می‌کند. سفت حرف می‌زند، سفت شعار می‌دهد، سفت تهدید می‌کند و غیره. البته در برخی شرایط، دست از سفت سخن گفتن و بقیه‌ی سفتی‌های گفتاری‌اش برمی‌دارد، اما معمولا همین است. می‌خواهد بگوید «دستم درد می‌کند»، می‌گوید «دستم دارد منفجر می‌شود». می‌خواهد بگوید «از الف بدم می‌آید»، می‌گوید «اگر این الف لعنتی را ببینم بی‌چاره‌اش می‌کنم.».

همین نوع آدمیزاد در رفتارهایش نرم است. بیشتر وقت‌ها هم خودش متوجه نیست که گفتارها و رفتارهایش متناسب نیست؛‌ اما گاهی به چاله‌هایی می‌افتد که اگر حواسش را جمع کند می‌تواند بفهمد گیر کار کجاست. گفته «اگر این الف لعنتی را ببینم بی‌چاره‌اش می‌کنم» اما وقتی می‌بیندش، تنها می‌تواند چند کلمه‌ای حرف بزند و حتی شاید نتواند عصبانیت خودش را انتقال بدهد، چه رسد به این‌که بخواهد کاری بکند. یا این‌که گفته «سه روزه کار ب را آماده می‌کنم» اما چند روز می‌گذرد و می‌بیند نتوانسته است.

مثال‌هایی که آوردم خیلی واضح و شفاف هستند اما در روابط انسانی -خوشبختانه یا متاسفانه- همه چیز ریزتر و غیرمحسوس‌تر از این‌هاست که به همین راحتی دیده شود. این‌جور آدم‌ها معمولا با دیدن اولین چاله‌ها، کاری جز اصرار دوباره بر برخورد پیشین‌شان نمی‌کنند. و نتیجه اگر انجام رفتار درست باشد، برخورد اشتباه‌شان را یادشان می‌رود و فراموش می‌کنند.

آدم‌های زیادی را می‌توانیم ببینیم که این‌گونه‌اند. همین‌ها چند نوع‌اند. یا پس از مدتی سرخورده می‌شوند؛ یا چون اعتماد به نفس بالایی دارند روز به روز بر دامنه‌ی فاصله‌ی میان سفتی گفتار و نرمی رفتار خود اضافه کند؛ و یا آن‌که با دقت و دغدغه‌ی تمام، اولین چاله‌ها را دریابند و راه رفته را برگردند.

نوع دوم را هم می‌گذارم برای وقتی دیگر. آدمیزادهایی که گفتارشان نرم و رفتارشان سفت است. و اصلا با گفتار نرم‌شان، رفتار سفت‌شان را پیش می‌برند.

  • حسن اجرایی

شاگرد می‌شویم

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۸۷، ۰۳:۵۳ ب.ظ

بی‌خود نیست می‌گویند آدمیزاد ذاتا ضعیف است. همه‌ی جمله یک طرف، آن کلمه‌ی «ذاتا» طرف دیگر! می‌گویند و راست هم می‌گویند که آدمیزاد ذاتا ضعیف است. حالا ممکن است بعضی وقت‌ها در انجام کاری قوی بشود و هنر خاصی داشته باشد اما بالاخره ضعف را همیشه همراه دارد. البته این جمله‌ها ذاتا منفی نیستند. توصیفی واقعی از آدمیزاد است این حرف‌ها و فکر می‌کنم همه قبول داشته باشند.

من قوت‌ها و ضعف‌هایی دارم. مثل همه‌ی آدمیزادهای دیگر. چند وقتی است می‌دانم خیلی خوب می‌توانم محبت کنم و دست‌کم محبت خودم را نشان بدهم. خیلی خوب می‌توانم به کسی که دوستش دارم و او را شایسته محبت می‌دانم، آن‌چه در دل دارم نشان بدهم؛ البته آدمیزاد به هر کسی محبت نمی‌کند و هر کسی هم محبت آدم را نمی‌تواند ببیند؛‌ این جدا!

این خیلی بد است که آدم بعد از این همه وقت بداند نمی‌تواند ناراحتی و عصبانیت و بی‌محبتی‌اش را هم آن‌گونه که می‌خواهد نشان دهد. خیلی بد است که بعضی از رفتارهای آدمیزاد غیرآگاهانه باشد و از دست آدم در برود. فکر می‌کنم بزرگ‌ترین هنر آدم این است که بتواند -با همه‌ی ناتوانی‌ای که دارد، - آن‌گونه رفتار کند که می‌داند؛ حتی اگر شده بد رفتار کند اما بداند که این همان رفتار بدی است که باید اصلاحش کند. بگذریم. خیلی واضح است.

گفتم خیلی بد است که این‌جوری است. اما یک خوبی هم دارد و آن این است که دوستانی هستند که آدم را کمک می‌کنند. و این خیلی خوشحال کننده است که وقتی خودت را در یک کار آن قدر بی‌تجربه و نادان می‌بینی، دست‌کم تنها نباشی و کسانی باشند که بتوانند دستت را بگیرند. گرچه این دست‌گیری‌ها از آن دست‌گیری‌هایی است که نیاز دارد من مثل یک شاگرد یا یک فرزند تازه متولد شده، شروع به یادگیری بکنم. -واااای. یعنی از پسش برمیام؟-

نمی‌توانم بگویم ناراحتم یا خوشحال؛ اما دست‌کم می‌دانم دارم چه کاری می‌کنم و احساسم این است که خودم دارم راه می‌روم؛ حتی اگر برای راه رفتن از کسی کمک بگیرم. این‌که خودت بروی و کمک بخواهی بهتر از این است که از پا در بیایی و کسانی به کمکت بیایند و دیگر دیر شده باشد. -ولی سخته؛ گرچه پشتم به همراهی رفقا گرمه-

خدایا! حرفی ندارم بزنم. اما می‌دانی که دوست دارم همان باشم که می‌خواهی. چه آرزویی!

  • حسن اجرایی

جلوتر از خدا

جمعه, ۴ مرداد ۱۳۸۷، ۰۲:۵۶ ق.ظ

عادت کرده‌ام حرف نزنم؛ درستش این است که خودم را عادت داده‌ام به حرف نزدن. خودم را راضی کرده‌ام ادای کرها را در بیاورم؛ شاید هم ادای بی‌شعورها. که نمی‌توانند تشخیص بدهند چه حرفی را باید جواب بدهند و چه حرفی را باید بی جواب بگذارند.

خیلی وقت است خودم را راضی کرده‌ام که سرم به کار خودم باشد و برایم هم مهم نباشد که چه کسی چه فکری می‌کند و چه حرفی پشت سرم می‌زند. حتی اگر مطمئن هم باشم که X حرف می‌زند که جواب بشنود، حرف نمی‌زنم؛ چون او اگر هم بخواهد جواب بشنود، جواب خواستن او جز خودخواهی چیزی نیست. دوست دارم این حق را داشته باشم که هر وقت بخواهم حرف بزنم و هر وقت نخواهم ساکت بمانم.

یک امای بزرگ البته وجود دارد؛ و آن این است که در دودینگ هاوس هر حرفی بود می‌زنم. اولین حرف از این دست اینکه بعضی‌ها که می‌شناسم؛ کسانی را که ادعاهای زیادی در باب دوست داشتن می‌کنند و چه خطابه‌ها که نثار نمی‌کنند؛ اما همه‌ی دوست داشتن‌شان، سه پارامتر است؛ خودخواهی و بی انصافی و بی رحمی. خنده‌ی تو را برای آن دوست دارند که شادشان می‌کند، نه این‌که خنده‌ات چون شادشان می‌کند دوستش دارند. اگر یک لحظه آنی نباشی که می‌خواهند بدترین قضاوت‌ها را درباره‌ات می‌کنند؛ آن هم با بی انصافی تمام، و باز حرف از دوست داشتن می‌زنند البته.

نمی‌توانم بفهمم چگونه دوست داشتن می‌تواند بهانه قرار گیرد، و توجیه باشد برای یک کار اشتباه. نمی‌توانم درک کنم چگونه کسی می‌تواند ادعای دوست داشتن کند و از آن سو در ریزترین و جزیی‌ترین و حساس‌ترین مسائل زندگی خصوصی‌ات سرک بکشد؛ و بعد هم توجیه کند که «دوستش دارم»‌ و «لازم دیدم».

سخت‌ترین لحظه‌های زندگی وقتی است که احساس کنی کسی که خدا نیست، از تو انتظار دارد عقلت را، احساست را و همه‌ی سلیقه‌هایت را هم حتی کنار بگذاری و همان باشی که او می‌خواهد. البته خدا هم هیچ‌گاه این‌قدر پا را از حکمت بیرون نمی‌گذارد و نگذاشته، که بخواهد خودش را هر جور شده به بندگانش قالب کند. فکر می‌کنم خدا به اندازه‌ای زیبا و خواستنی هست که نیازی به این بچه‌بازی‌ها نداشته باشد.

بعضی‌ها خدا هم نیستند، اما از خدا هم می‌خواهند جلو بزنند. خدایا! خودت رحم کن.

● یک پیشنهاد

|دودینگ هاوس را با گودر بخوانید|

  • حسن اجرایی

سلیقه‌های دوست داشتن

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۸۷، ۰۲:۵۸ ب.ظ
  • اول:

کسی را دوست داری. خیلی هم دوستش داری. صرف نظر از جنسیت. دلت می‌خواهد روز و شب و ساعت به ساعت کنارش باشی؛ کنارش که نمی‌شود باشی، به همین راضی هستی که حتی اگر شده سالی یک بار بتوانی گوشی‌ات را برداری، شماره‌ بگیری و یک دقیقه هم شده صدایش را بشنوی.

او هم همین‌طور تو را دوست دارد؛ با این تفاوت که ترجیح می‌دهد کمتر حرف بزند، کم‌تر احساسش را بروز دهد و کمتر به روی خودش بیاورد. و با همه‌ی این‌ها گاه‌وقتی با تمام وجود می‌بینی عمق و شدت دوست داشتنت را؛ تا آن‌جا که فکر می‌کنی دوست داشتن تو، به گرد دوست داشتن او هم نمی‌رسد.

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها می‌گذرد و تو دلت را خوش می‌کنی به شنیدن صدایی یا دیدن نشانه‌ای یا حتی کمترین توجهی. و هر چقدر کم‌تر می‌شود بیشتر درد می‌کشی؛ و تو که دلت به همین یک لحظه‌های اندک خوش است، همه‌ی کوشش خودت را می‌کنی تا همان یک لحظه‌ها را بیشتر کنی.

هر چه بیشتر بی‌توجهی می‌بینی و بیشتر درد می‌کشی، بیشتر تشنه می‌شوی و بیشتر می‌خواهی و بیشتر تشنه می‌شوی و بیشتر می‌خواهی...

  • دوم:

کسی دوستت دارد. خیلی هم دوستت دارد. صرف نظر از جنسیت. دلش می‌خواهد روز و شب و ساعت به ساعت کنارت باشد؛ کنارت که نمی‌تواند باشد یا نمی‌شود باشد، به همین راضی نیست که تا جایی که می‌شود باشد. اگر نشود نیم ساعت تمام حرف بزند، ترجیح می‌دهد قید همه‌اش را بزند.

تو هم همان‌طور او را دوست داری. با این تفاوت که ترجیح می‌دهی کمتر حرف بزنی، کمتر احساست را بروز بدهی و کمتر به روی خودت بیاوری. و با همه‌ی این‌ها گاه وقتی با تمام وجود، عمق و شدت دوست داشتنت را به او نشان بدهی؛ تا آن‌جا که او با خودش فکر می‌کند دوست داشتنش چه حقیر است.

روزها و هفته‌ها و ماه‌ها می‌گذرد اما او روز به روز بیشتر شکایت می‌کند از بی‌توجهی، از بی‌علاقگی؛ در حالی که تو می‌دانی دوستش داری و می‌بینی که با ابراز علاقه‌ای خارج از نوبت، اعتراض‌هایش را فراموش می‌کند. و کم کم جوری می‌شود که کم‌ترین سهل‌انگاری و بی‌توجهی و حتی اجبارها و ناتوانی‌های عقلی و عرفی، باعث شکایت او می‌شود.

هر چه سعی می‌کنی بیش‌تر توجه کنی و بیش‌تر محبت کنی و بیش‌تر حواست را جمع کنی، در اولین تخطی از قوانین سخت محبت‌ورزی، محاکمه می‌شوی که نمی‌خواهی، دوست نداری، اهلش نیستی، دروغ می‌گویی و ...

  • حسن اجرایی