قرار همین است اصلا. اگر قرار بود لقمهی آماده بگذارند دهن من و تو، و کار به همین راحتیها بود که میگویی، لازم نبود این همه معطلمان کنند. اصلا این که تو میگویی چیزی است شبیه یک بازی بیمزه، که همه میدانند راه حق چیست، اما از روی عناد و شهوت و دشمنی با خدا، راه دیگری میروند و در آسمان کفر پرواز میکنند.
نه. به همین راحتیها اگر بود، و اگر قرار بود به همین راحتی باشد، نظام آفرینش مسخرهترین و سستترین پدیده میشد. نشستهای آنجا و میگویی همه چیز روشن است و حق همین است. اصلا اگر قرار بود حق و حقیقت به همین روشنی باشد که تو میبینی و میگویی و دیگران را به شلاق کفر میرانی، بیا بگو چرا حضرت ابوالبشر حتی ترک اولی کرد؟
بله. میدانم. اینها گناه نیست. اما اینکه پیامبر خدا، یوسف علیهالسلام از یاد خدا غافل میشود و به کسی جز خدا امیدی هر چند اندک و ناچیز میبندد، نشانهی چیست؟ نشانهی مشقت و سختی آزمون زندگی نیست؟ اگر هست پس به چه حقی ادعای بداهت میکنی؟ بدیهی اگر بود، باید برای پیامبر خدا هم بدیهی بود که حتی یک لحظه هم به کسی جز خدا امید نبندد.
[caption id="attachment_154" align="alignleft" width="210" caption="سقیفههای نوین؛ قربانیان تازه"]

[/caption]
واضح است. جوابت لابد این است که تو همچه ادعایی نکردهای. میگویی این کجا و آن کجا. میگویی این روزها که همه چیز مشخص است. همه چیز روشن است. میگویی چه کسی میتواند در این حقیقت به این وضوح شک کند. راست هم میگویی. اصلا خدا همین را خواسته. که هم تو بگویی واضح است و هم او بگوید واضح است؛ و چه بسا هر دو راست بگویید؛ گرچه شاید هیچکدامتان درست نگویید.
اصلا برویم آن سو. پیامبر مگر وظیفهی اصلیاش ابلاغ احکام خدا به مردم نبود؟ و مگر لازمهی ابلاغ، صراحت نیست؟ پس چرا بسیاری از مسایل مهم و تعیین کننده در جریان دین به صراحت بیان نشده؟ چرا پیامبر اسلام صلواتالله علیه در روز غدیر برای ابلاغ جانشینی امیرالمومنین از کلمهای استفاده کردند که در کلام عرب، معانی مختلفی دارد غیر از آنچه پیامبر اراده کرده بود؟ به راستی چرا پیامبر «ایتونی بقلم و دواة»-قلم و دواتی به من بدهید یا برایم بیاورید- را در لحظههای آخر عمر خود به زبان آوردند؟ آن هم با این انگیزه که «أکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده أبدا»-برایتان چیزی بنویسم که پس از آن هیچگاه گمراه نشوید-.
حال سوال اینجاست؛ اگر قرار بود ابلاغ همچه حکم مهمی، -که گویی گمراه نشدن پس از آن تضمین شده است- لغو بشود؛ آن هم با تنازعی که پس از گفته شدن «ان الرجل لیهجر»-هذیان میگوید این مرد- روی داد؛ پس وظیفهی ابلاغ چه میشود؟ غیر از این است که گویی همهی رفتار و گفتار رسول اکرم و ائمهی هدی صلواتالله علیهم، برای رشد دادن ایمان مردم بوده است؛ و نه فقط رساندن مردم به نقطهی آرمانی. که اگر هدف همان بود، به راحتی میشد همه چیز صریح و روشن گفته شود.
مگر انبیا و اولیا نمیتوانستند با نگاهی و کمتر از نگاهی همهی عالم را به حقیقت عبودیت برسانند؟ نمیشد؟ میشد، و برای آنها هیچ زحمتی نداشت؛ اما سنت الاهی این نیست و نبوده. آنچه در سقیفه روی داد، معنایش گمراهی بخشی از مسلمانان و بخشی از صحابه، از راه اسلام راستین بود؛ اما این تنها معنای آن رویداد نبود. معانی مهمتر و تکاندهندهتری هم داشت. راه حقیقت، به همین راحتی که تو میگویی نیست. راه درست، آنچنان که تو میگویی صاف نیست. بله. درست هست؛ اما برای امثال ما که معلوم نیست کجا تربیت شدهایم و چه گونه تربیت شدهایم، و چه قدر دقت میکنیم و چه قدر به آن چه باید باشیم توجه میکنیم، باید هم ناهموار و سخت باشد؛ که هست.
تو راحت از کنارش بگذر و بگو «من شریح قاضی نیستم» و «عبیدالله ابن عباس نیستم» و هزار تحلیل و توهم و توجیه و غیره. بگو. اما یادت باشد آنها که اسمشان را خواندی، روزگاری اسمشان با عزت و احترام بر زبان اولیای الاهی جاری شده است و روزی دیگر با صفاتی دیگر. بتاز، اما احتیاط کن. این راه باریکتر از آن است که بتوان بر آن اسب دواند و سالم رسید؛ زنده ماندن پیشکش. اجر سختی و دشواری حفظ ایمان، آن هم در روزگار غیبت، با بداهت راه حق سازگار نیست. هست؟ هر چند هنر برخی، و تنها هنرشان، انکار بدیهیات باشد.