سلام

آخرین مطالب

۵۷ مطلب با موضوع «in roozhaa» ثبت شده است

ارمنی‌بادمجان، و داستان امروز ما

يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۸۸، ۰۱:۱۱ ب.ظ

مرحوم شهید آیت‌الله مطهری در صفحه‌ی 152 کتاب امدادهای غیبی در زندگی بشر، در بیان نقش حساسیت‌های کاذب اجتماعی در عدم رشد مسلمانان آورده است:

گاهی مردم به علل خاص اجتماعی، حساسیت خود را درباره بعضی مسایل بسیار اصولی دین‏ از دست می‏دهند، گویی شعورشان نسبت به آن اصول خفته است‏. به چشم خود می‏بینند که آن اصول پایمال می‏شود اما کک‌شان نمی‌گزد.

اما درباره بعضی مسائل که از نظر خود دین جزء اصول نیست، و جزء فروع‏ است، یا احیانا جزء فروع هم نیست، جزء شعائر است، یا خیر جزء اصول است ولی بالاخره اصلی است در عرض اصل‌های دیگر، آنچنان حساسیت نشان می‏دهند که حتی توهم خدشه‏ای بر آن، یا شایعه دروغ خدشه بر آن، آنها را به جوش می‌آورد.

گاهی هم حساسیت‌های کاذب در جامعه به وجود می‌آورند یعنی مردم درباره‏ اموری حساسیت نشان می‏دهد که دلیلی ندارد.

در ادامه‌ی همان صفحه داستانی نقل شده که گویا واقعی است:

در یکی از شهرستان‌ها مردی از کسبه که خیلی مقدس بود، خدا به او فرزندی‏ نداده بود جز یک پسر. آن پسر برایش خیلی عزیز بود، طبعا لوس و ننر و حاکم بر پدر و مادر بار آمده بود. این پسر کم‌کم جوانی برومند شد.

جوانی، فراغت، پولداری، لوسی و ننری دست به دست هم داده بود و او را جوانی هرزه بار آورده بود. کم‌کم در خانه پدر که هیچوقت جز مجالس مذهبی مجلسی تشکیل‏ نمی‌شد بساط مشروب پهن می‌کرد. تدریجا زنان هر جائی را می‌آورد.

پدر بیچاره دندان به جگر می‏گذاشت و چیزی نمی‏گفت. در آن اوقات، تازه «گوجه فرنگی» به ایران آمده بود. عده‏ای علیه‏ این گوجه ملعون فرنگی! تبلیغ می‏کردند به عنوان اینکه فرنگی است و از فرنگ آمده، و حرام است و مردم هم نمی‏خوردند و تدریجا مردم آن شهر حساسیت‏ شدیدی درباره گوجه فرنگی پیدا کرده بودند و از هر حرامی در نظرشان حرامتر بود.

در آن شهر به این گوجه، «ارمنی بادمجان» می‏گفتند. این لقب از «گوجه فرنگی» حادتر و تندتر بود، زیرا کلمه گوجه فرنگی فقط وطن‏ این گوجه را مشخص می‏کرد، ولی کلمه ارمنی بادمجان، مذهب و دین آن‏ را معین کرد! قهرا در آن شهر تعصب و حساسیت مردم علیه این تازه وارد بیشتر بود.

روزی اهل خانه به آن حاجی که پسرش هرزه و لاابالی شده بود و خودش خون می‏خورد و خاموش بود، خبر دادند که امروز آقا پسر، کار تازه‏ای کرده است‏؛ یک دستمال «ارمنی بادمجان» با خود به خانه آورده است.

پدر وقتی این خبر را شنید، دیگر تاب و توان را از دست داد. آمد پسر را صدا زد و گفت: «پسر! شراب خوردی صبر کردم، دنبال فحشا رفتی صبر کردم، قمار کردی صبر کردم، خانه‏ام را مرکز شراب و فحشا کردی‏ صبر کردم، حالا کار را به جایی رسانده‏ای که «ارمنی بادمجان» به خانه من‏ آورده‏ای. این دیگر برای من قابل تحمل نیست. دیگر من از تو پسر گذشتم‏. باید از خانه من به هر گوری که می‏خواهی بروی.»

مطالب کتاب را با اندکی ویرایش کرده‌ام.

اینجا می‌توانید کتاب امدادهای غیبی شهید مطهری را بخوانید، و از اینجا می‌توانید همه‌ی متن کتاب را برای همیشه صاحب بشوید!

  • حسن اجرایی

از عصرهای یکشنبه

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۸۸، ۰۹:۵۹ ب.ظ

چند ماهی است که معمولا هر هفته عصرهای یکشنبه می‌بینم‌اش. آن اوایل با اکراه می‌رفتم و آنجا می‌نشستم. چیزی هم اگر نمی‌گفت، حس خوبی نداشتم از حضورش. و کسی هم اگر می‌پرسید، نمی‌توانستم و نمی‌شد و البته حتی نمی‌دانستم که چه شده و مستقیما از او چه دیده‌ام و چه شنیده‌ام که این حس را دارم.

هر بار از آنجا بیرون می‌آمدم، باز هم از خودم بدم می‌آمد که چرا حرف‌ها و دیدگاه‌های چند نفر توانسته جوگیرم کند و حس‌ام نسبت به کسی که از نزدیک ندیده بودم و حس‌اش نکرده بودم را خراب کند. البته شاید حق داشتم. شاید این کس، از آنهایی باشد که از دور زیبا نیستند و از نزدیک زیبا هستند، و شاید برای برخی حتی از نزدیک هم زیبا نباشند، اما مسئله همین‌جاست که چرا به حس آنها اطمینان کامل کردم.

این چند وقت، نقش او «استاد» بوده، و هر وقت حرف‌هایش را شنیده‌ام و لذت برده‌ام و یاد گرفته‌ام، یادم آمده که حس خوبی به او نداشته‌ام و از خودم بدم آمده.

آدم‌هایی هستند که از دور زیبا و خواستنی به نظر نمی‌آیند اما نزدیک‌شان که می‌شوی، می‌فهمی با طناب دیگران به چه چاهی رفته بوده‌ای و خودت هم نمی‌دانسته‌ای.

  • حسن اجرایی

معضلی به نام جناح راست

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۸۸، ۰۴:۳۱ ق.ظ

مخالف‌ام با اینکه «معضلی داریم به نام احمدی‌نژاد». البته عیوب و اشتباه‌های دکتر احمدی‌نژاد را نمی‌توان نادیده گرفت، اما اینکه مهندس مشایی سخنان ناروا و بی‌پایه‌ای بگوید که تنها گوینده و باورمند به آن خودش باشد و خودش، دلیل نمی‌شود که همه‌ی تقصیرها را بیندازیم گردن دکتر احمدی‌نژاد که «اگر مشایی را کنار می‌گذاشتی این دردسرها را نداشتیم».

برگردیم به دو دهه قبل. جناح راست، به جای آنکه انتقاداتش به رفتار مدیریتی، و منش سیاسی حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی را همان سال‌های ریاست جمهوری‌اش به رخ او بکشد، و با فشارهای قانونی سیاسی او را کنترل کند، دست‌کم با سکوت‌اش در آن زمان، به اقتدار بی‌مانند او کمک کرد.

جناح راست، حتی در انتخابات سال 72 هم حاضر نشد به نقد جدی راهبردهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دولت هاشمی بپردازد، و نتیجه آن شد که هاشمی مساوی شد با انقلاب و امام و... . ما هم فراوان شنیده‌ایم که در نماز جمعه فریاد «مخالف هاشمی دشمن پیغمبر است» سر می‌داده‌اند.

البته همان زمان هم بوده‌اند کسانی که از سر خلوص و مسئولیت‌شناسی انقلابی، به نقد مسئولان می‌پرداخته‌اند و هزینه‌های آن را هم البته به جان می‌خریده‌اند. نشریه‌ی نیستان شاید مثال خوبی باشد. نشریه‌ای که البته برای همیشه به کما رفت، اما نشانه‌ی خوبی است از تحمل نشدن نقد فرهنگی به دولت هاشمی. نمونه‌ی دیگر، شاید حضور احمد توکلی در انتخابات ریاست جمهوری سال 72 باشد که سیاست‌های اقتصادی دولت هاشمی، و رویکردهای عدالت‌گریز او را با جدیت نقد کرد.

ایستادگی جناح راست در برابر هاشمی، محدود شده بود به شرایطی از قبیل مطالب خلاف عرف نشریه‌ی تحت مسئولیت فائزه‌ی هاشمی که دختر رییس جمهور بود؛ یا حداکثر درخواست عزل سیدمحمدخاتمی از وزارت ارشاد به دلیل خبط نشریه‌ی «فاراد»؛ که در بیشتر موارد هم به نتیجه‌ای نمی‌رسید و همه چیز به خیر و خوشی تمام می‌شد.

به هر حال، دو دولت هاشمی، سالها دولت جناح راست تلقی می‌شد. و همه‌ی وفاداران به جناح راست، با انگیزه‌ی مسئولیت دینی و انقلابی، با تمام وجود از دولت هاشمی دفاع می‌کردند، کار که به تنگنا می‌کشید، هاشمی را از دولت‌اش، و از اطرافیان‌اش جدا می‌کردند و می‌گفتند اگر دولت هاشمی کاری کرده و انحرافی داشته، دلیل نمی‌شود به هاشمی اشکالی وارد باشد.

دولت هاشمی، دولت جناح راست نبود، اما توده‌های وفادار به جناح راست، اصرار داشتند همه‌ی عملکردهای دولت هاشمی را مثبت جلوه بدهند و هر جا آش سفیدنمایی افراطی شور می‌شد، دست به جدا کردن هاشمی از یاران‌اش می‌زدند. احزاب و گروه‌های جناح راست، حتی تا انتخابات ریاست جمهوری 84 نیز هاشمی را مرد مدیریت بحران می‌دانستند و از ریاست جمهوری‌اش دفاع می‌کردند.

اصولگرایان جوان، که همگی به 16 سال عدول از آرمان‌های انقلاب معترض بودند، از سال‌های آغازین دهه‌ی هشتاد توانستند اکثریت شوراها و مجلس را به دست بیاورند. پیروزی دکتر احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست جمهوری 84، فرصتی بود برای اصولگرایان جوان، تا به تئوری‌های نوین اصولگرایانه‌شان عمل کنند. مجلس هفتم که هنوز در موضع نقد قدرت بود، درخشان‌ترین رفتار پارلمانی پس از انقلاب را به نمایش گذاشت و دست از سنت دیرینه‌ی رای اعتماد به تمام کابینه‌ی دولت دوست و برادر کشید و به گروه‌گرایی و باندبازی پایان داد.

دولت احمدی‌نژاد که مانند دولت هاشمی توانمندی برجسته‌ای در بسیج توده‌ها داشت، توانست به تدریج اصولگرایان همیشه معترض به رفتارهای فراقانونی دولت‌های پیشین را زیر فشار بگیرد و آنها را به سکوت در برابر خودش بکشاند. سرانجام بار دیگر جناح راست به اشتباه افتاد و دولت احمدی‌نژاد را نیز دولت جناح راست توهم کرد.

احمدی‌نژاد که از ابتدا مستقل وارد کارزار انتخاباتی خرداد 84 شده بود، و حتی حاضر به شرکت در میتینگ انتخاباتی جبهه‌ی پیروان نشده بود، هیچ‌گاه در عمل نشان نداد که وامدار جناح راست یا حتی اصولگرایان جوان است؛ و ابایی هم از این نداشت که بی‌توجهی جناح راست و اصولگرایان جوان در روزهای انتخابات را، به رخ‌شان بکشد.

اکثریت اصولگرایانی که پس از یک دوره انزوای سیاسی، با عبرت گرفتن از رفتار جناح راست در زمانه‌ی دولت‌های هاشمی، تنها برای خدمت، به قدرت بازگشته بودند، کم‌کم از الزامات اصولگرایی مفهومی دل کندند و ترجیح دادند به جای استفاده از راهکارهای قانونی برای منضبط کردن دولت اصولگرا، به سنت‌های پیشین جناح راستِ ده سال پیش بازگشت کنند. و اینگونه بود که از اواسط دولت اول دکتر احمدی‌نژاد، اصولگراییِ مفهومی مُرد. و بسیار بیشتر از آنچه جناح راستِ دهه‌ی هفتاد آبروی خود را به پای دولت هاشمی ریخت، این بار جناح راستِ دهه‌ی هشتاد، همه‌ی اختلافات‌ نظری‌شان با احمدی‌نژاد را کنار گذاشتند و دولت او را یاری کردند و حتی تلاش کردند تا جایی که می‌توانند، تخلفات دولت احمدی‌نژاد را هم نبینند.

جناح راست جدید، انتظار دارد در قبال «از خود گذشتگی»ای که نشان داده و تا جایی که توانسته و در توان‌اش بوده از احمدی‌نژاد و دولت‌اش حمایت و هواداری کرده، احمدی‌نژاد نیز دست‌کم یکی دو خواسته‌ی مهم و حیاتی‌شان را برآورده کند. اما احمدی‌نژاد همان‌طور که از ابتدا نشان داده، دست‌کم در ظاهر هیچ‌گاه نخواسته به جناح راست باج بدهد. یکی از آن خواسته‌های حیاتی، کم کردن سهم مردانی از جمله مهندس مشایی، محمدرضا رحیمی و دیگران، از دولت بوده.

حال باید گفت آیا احمدی‌نژاد معضل است؟ دکتر احمدی‌نژاد از ابتدای ریاست جمهوری‌اش نشان داده که گرچه در موارد زیادی با جناح راست و اصولگرایان همسو و هم‌نظر است، اما این به معنای پذیرفتن همه‌ی خط قرمزهای آنان نیست. جناح راست جدید باید به این بیندیشد که آیا احمدی‌نژاد معضل است، یا خود جناح راست.

جناح راست این معامله‌ی نانوشته را خیلی وقت است باخته؛ چرا که تصور می‌کرده با حمایت مطلق -دست‌کم در ظاهر- از احمدی‌نژاد، می‌تواند او را ملتزم به خطوط قرمز خود کند، غافل از آنکه احمدی‌نژاد چنان رفتار می‌کند که گویی نه برای حمایت جناح راست ارزشی قایل است و نه برای انتظارات‌اش.

  • حسن اجرایی

چند لحظه مادر باش یا پدر

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۸۸، ۰۲:۵۶ ق.ظ

در محله‌تان مشهورید به سلامت نفس و پاک‌دستی و درست‌کاری. پسر بزرگ‌ات عصرها می‌رود و از نانوایی نان می‌گیرد. پسر بزرگ‌ات آدم سر به راهی است و همسایه‌ها ازش حساب می‌برند و به‌ش احترام می‌گذارند. البته بخش مهمی از این احترام هم به خاطر پدر و مادرش است.

دختر دبستانی‌ات تازه از مدرسه برگشته است که سر و صدای مبهم اما غیرمنتظره‌ای به سمت در خانه می‌کشاندت. در را که باز می‌کنی، جمعیتی می‌بینی که معلوم نیست چه چیزی اینجا جمع‌شان کرده. نگاه که می‌کنی، پسرت را می‌بینی که در میانه‌ی جمع، میان‌دار دعوایی با جوانی هم‌سال خود شده.

دعوا سر چیست؟ آن جوان، ادعا می‌کند انگشترش افتاده بوده کنار آن درخت، و پسر تو را دیده که آن را برداشته و آن را مال خود می‌داند که سال‌هاست دارد. انگشتر را از پسرت می‌گیری و نگاه می‌کنی. می‌دانی ادعای آن جوان درست است و پسرت همچه انگشتری نداشته. پسرت سکوت تو را که می‌بیند ساکت می‌شود و می‌رود توی خانه و پشت در می‌ایستد.

جمعیت را می‌بینی که گویی چون تو، حق را به جانب آن جوان داده‌اند اما به سلامت نفس تو ایمان دارند. چه می‌کنی؟

1- می‌گویی اطمینان داری پسرت اهل دزدی نیست و هیچ‌گاه چشم به دارایی کسی نداشته. و می‌گویی اگر بیش از این دعوا را ادامه بدهند، پلیس خبر می‌کنی. در را می‌بندی و می‌روی داخل خانه.

2- برای حفظ آبروی خانوادگی، می‌گویی پسرت همچه انگشتری داشته و گم کرده و لابد خیال کرده انگشتر خودش را پیدا کرده و آن را برداشته. انگشتر را به جوان پس می‌دهی و از طرف پسرت از او عذر می‌خواهی و یادآور می‌شوی که پسرت اهل طمع در مال مردم نبوده و نیست و شک نداری که نخواسته دزدی کند.

3- همان جا دم در همه را ساکت می‌کنی و بلند می‌گویی پسرت تا جایی که تو خبر داری همچه انگشتری نداشته و می‌گویی حق را به آن جوان می‌دهی، اما خواهش می‌کنی از آن جوان که اجازه بدهد پسرت حرف‌اش را بزند شاید حرفی باشد برای گفتن که نه تو از آن باخبر باشی و نه دیگران.

4- سکوت می‌کنی و چیزی نمی‌گویی و می‌روی توی خانه و پسرت را بیرون می‌کنی و در را می‌بندی و می‌گذاری خودش کار را تمام کند و دعوا را هر جور که از عهده‌اش برمی‌آید پایان بدهد.

لطفا به همه‌ی بندهای چهارگانه‌ی بالا این را اضافه کنید: احتمالا پسرت را هم تنبیه می‌کنی توی خانه؛ یا شاید هم به رویش نمی‌آوری و با خودت می‌گویی همین اندازه شرمندگی برایش کافی است.

  • حسن اجرایی

اقتضای جایگاه استادی

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۸۸، ۰۲:۰۰ ق.ظ

هنرِ برخی تا آنجاست که می‌توانند با «کنترل» کردنِ «دو نقطه»، به تحلیل قطعی برسند. توضیح می‌دهم.

اتکای بیش از اندازه‌ی آقای الف به نمادها و نشانه‌ها همیشه آزارم می‌داد سر کلاس. البته نمادها و نشانه‌ها، و کارکردها و تصویرگری نسبی‌شان از واقعیات را کسی نمی‌تواند انکار کند، اما آزردگی من از آنجا بود که او نشانه‌ها را چنان قطعی می‌گرفت و چنان به‌شان تکیه می‌کرد، که لازم بود حتی به خودت شک کنی!

بارها در میانه‌ی توضیحات‌اش سر کلاس، یادآوری کردم «دارید نشانه را جای دلیل می‌گذارید، و دست‌کم بیش از اندازه به نمادها تکیه می‌کنید.» نتایج این رفتارش، و اتکای بیش از اندازه به نمادها و نشانه‌ها را البته در هم‌دوره‌ای‌هایم و هم در دوستانی که پیش از ما شاگردش بودند دیده بودم و روش‌اش بیشتر آزارم می‌داد.

و آن بار که داستانی سر کلاس‌اش خواندم برای نقد، به اطمینان رسیدم که به راحتی، و با «کنترل» کردن «یک یا دو نقطه»، به «نتیجه» می‌رسد. و آن بار پس از نقد داستان‌ام، به وجوه روانکاوانه‌ی داستان پرداخت و نکته‌ی بسیار جالب برای من اینکه در انتها گفت مطمئن است هیچ‌کدام از این وجوه را نویسنده اراده نکرده بوده. من هم هیچ نگفتم و از آن پس سخنی به زبان نیاوردم در آن کلاس.

گذشت و گذشت و امسال بار دیگر چند جلسه‌ای قرار شد شاگردش باشیم. گرچه شاد بودم از شاگردی همچه کسی؛ اما باز نگران همان روش‌اش بودم. و باز البته همان را دیدم. البته بخش اصلی آن دوره، همان نشانه‌شناسی بود؛ و کارکردهای نشانه‌شناختی داستان، اما این بار که موضوع دوره چیز دیگری بود هم، باز تشعشعات نگاه استاد واضح بود.

هر چه بود باز رسیدیم به جایی که من داستانی خواندم و استاد و هم‌دوره‌ای‌ها به نقدش نشستند. همان‌ها که آن بار رخ داده بود، این بار نیز تکرار شد دقیقا. داستان من منشأی داشت که نمی‌خواستم سر کلاس لو برود. گرچه پیش از کلاس برای یک دوست هم‌کلاسی گفته بودم. برای خودم کاملا روشن و واضح بود که نخواهم بگویم طرح این داستان از کجا آمده؛ و او که امتناع مرا از گفتن جرقه‌های اولیه‌ی این داستان دید، نتیجه گرفت با داستانی بی پدر و مادر طرف است و...

از همان ابتدای دوره، با خودم گفته بودم اگر شرایطی همچون دوره‌ی پیش، پیش آمد، بگویم «این که نشد». و گفتم. گفتم شما از کجا با این همه اطمینان می‌گویید که نویسنده هیچ طرحی نداشته و چیزی نوشته و اگر هم چیزی از آب در آمده، از تصادف بوده. و او گفت «خب اگه چیزی هست بگو». توضیح ندادم، اما گفتم جای پرسیدن، پیش از قضاوت است، نه پس از آن.

البته او هم ساکت ننشست. پاسخ‌اش این بود که اقتضای جایگاه استادی او، این است که با اطمینان و قطعیت سخن بگوید.

این روزها فراوان‌اند کسانی که از یک نشانه‌ی کوچک که هزار تفسیر هم می‌توانند داشته باشند، به چنان نتایج مشعشعی درباره‌‌ی خود آدم می‌رسند، که تعجب می‌کنی از آنی که هستی و خودت بی‌خبری. این نوشته شاید پاسخی باشد برای این گزاره: «تو مثل «اونا» نیستی؛ به «ما» شبیه‌تری. ولی نوک پیکان حمله‌هات همه‌ش به طرف «ما»ست؛ درست مثل «اون»ها.»

  • حسن اجرایی

چاره‌ای جز تزویر و نفاق و ریا نیست

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۸۸، ۰۹:۲۶ ب.ظ

بعضی کتاب‌ها را نمی‌خوانی، فیلم‌ها را نمی‌بینی، تنها به دلیل آنکه تعریف‌ها و گزارش‌های کلیشه‌ای این و آن از آن کتاب، آن‌قدر زننده است، که از آن کتاب یا فیلم هم دل می‌کَنی. «طوفان دیگری در راه است» را نخوانده‌ام.

امشب اینجا را می‌خواندم. در بخشی از این نوشته‌ی زیبا و از سرِ درد، چند جمله از رمان سیدمهدی شجاعی نقل شده است. «دوست ندارم که این لباس مقدس، زیر دست و پا بیفتد و وسیله‌ی تزویر و نفاق و ریا شود. دوست ندارم عده‌ای کارِ بد یا بدکاری‌شان را، زیر این پوشش گران‌بها پنهان کنند.»

حجاب البته یک مصداق بسیار کوچک این مسئله است. در این سرزمین، یک مسلمانِ شیعه، اگر به ولایت مطلقه‌ی فقیه اعتقادی نداشته باشد، ترجیح می‌دهد عقیده‌ی خود را به زبان نیاورد. چرا که همه انگار باید معتقد به ولایت مطلقه‌ی فقیه باشند، و هر که نباشد، معلوم نیست در دانشگاه و محل کار و جامعه، با چه برخوردهایی مواجه می‌شود. موضوعاتی که از این حیث مانند حجاب و ولایت مطلقه‌ی فقیه هستند، البته فراوان است.

در این شرایط، همچو منی که به ولایت مطلقه‌ی فقیه معتقد و ملتزم‌ام، کسانی را باید روز و شب ببینم و تحمل کنم و از حضور و رفتارهای نمایشی‌شان آزار ببینم که هیچ اعتقادی به این موضوعات ندارند، اما تنها به دلیل جبر اجتماعی و سیاسی، خودشان را معتقد جا می‌زنند؛ و چنان خود را اینگونه جا زده‌اند که گویی همه‌ی وجودشان را اعتقاد و التزام و باورمندی گرفته است.

برخی برای برخورداری از مواهب اجتماعی و سیاسی حجاب، گویی حتی در خلوت خویش هم باحجاب‌اند. آنچنانکه برخی برای نمایش اعتقادشان به ولایت مطلقه‌ی فقیه، در عمل و نمایش، به لوازم معصوم بودن و غیرقابل نقد بودن و تبرئه‌ی شخص ولی فقیه از هر اشتباه و خطایی پای‌بند شده‌اند.

و من همچون آن شخصیت رمان سیدمهدی شجاعی می‌گویم: «بیزارم از این که اعتقاد و التزام به ولایت مطلقه‌ی فقیه،‌ زیر دست و پا بیفتد و وسیله‌ی تزویر و نفاق و ریا شود؛ که شده. دوست ندارم عده‌ای کار بد،‌ یا بدکاری‌شان را، زیر این اعتقاد گران‌بها پنهان کنند؛ که کرده‌اند.»

  • حسن اجرایی

بحران دهه‌ی چهارم و امیدها

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۸۸، ۰۶:۲۹ ب.ظ

حقیقت تلخی است که شاید اولین پی‌آمد گفتن‌اش، و راحت‌ترین واکنش دوست‌داران انقلاب اسلامی و مدافعان جمهوری اسلامی، شنیدن این عبارت کاملا بی‌ربط باشد که «این حرف‌ها آب به آسیاب دشمن ریختن است.» البته «آب به آسیاب دشمن ریختن» کار وقیح و سخیفی است اما  کاش اگر کسی مدعی است، به جای سنگ انداختن و در رفتن، بنشیند و توضیح بدهد و روشن کند که چه‌گونه و چرا گفتن یک حقیقت تلخ، و عیان کردن یک نقطه ضعف نظام اسلامی، و تذکر دادن‌اش به دلسوزان و مسئولان، مطلقا «آب به آسیاب دشمن ریختن» است.

نهادهای نظارتی، مطمئنا یکی از کندترین و بی‌مصرف‌ترین نهادهای جمهوری اسلامی ایران هستند. متاسفانه در طول سالیان دراز پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همیشه بهانه‌های فراوانی برای کاهلی این نهادها وجود داشته، تا آنجا که امروز می‌بینیم تقریبا هیچ اثری از نظارت بر سازمان‌ها، نهادها، قوای سه‌گانه، نهادهای تحت امر رهبری، و موسسات و سازمان‌های دولتی و شبه‌دولتی و خصوصی وجود ندارد.

همه چیز البته به همین راحتی نیست. برخی از این بهانه‌ها تا حدودی قابل قبول و واقعی هستند، اما نه آنچنان که باعث شود به چنین شرایطی برسیم؛ گویی در سرزمینی به سر می‌بریم که قانون مشخصی در بسیاری از امور ندارد و نوعی ملوک‌الطوایفی مدرن را می‌توان در بسیاری از بخش‌های مهم جمهوری اسلامی ایران دید. معلوم نیست در این سال‌ها، سازمان بازرسی کل کشور، مجلس شورای اسلامی، مجمع تشخیص مصلحت نظام و دیوان عدالت اداری، که مشخص‌ترین نهادهای نظارتی هستند، و مسئولیت نظارتی آنها با صراحت حتی در اصل 76 و 176 قانون اساسی هم آمده، چه فعالیت مثبت و تاثیرگذار نظارتی داشته‌اند.

شاید روشن‌ترین آسیب و خطر پیش روی جمهوری اسلامی ایران در دهه‌ی چهارم عمر خود، همین بی‌تحرکی‌ها باشد. البته این مسئله چنان ریشه‌ای است که نیازمند اصلاح ساختارهای فرهنگی و اجتماعی فراوانی است. و البته مسئله‌ی مهم‌تر دیگر، جای‌گزینی نگاه تخصصی در این نهادهای نظارتی به جای نگاه سیاسی و یقه‌گیری‌های جناحی و لشکرکشی‌های مرسوم است.

و در انتها، نقش اقتدار از دست رفته‌ی قوه‌ی قضاییه را نباید کمرنگ دید. نهادهای نظارتی هر قدر هم فعال و کوشا باشند،‌ اما در بیشتر موارد توانایی ندارند. بلکه تنها مرجع‌هایی برای ارسال گزارش به نهادهای دیگری از جمله دستگاه قضا هستند. و اگر دستگاه قضا اراده و اقتدار برخورد با تخلفات، قانون‌شکنی‌ها و سرخودی‌ها را نداشته باشد، همان بهتر که انتظاری از هیچ کدام نداشته باشیم.

در چند ماه اخیر با تغییرات مدیریتی‌ای که در این نهادهای نظارتی ایجاد شده، البته بیش از پیش می‌توان به سرنوشت نظارت بر دستگاه‌ها در جمهوری اسلامی امیدوار بود. پس از حضور حجت‌الاسلام مصطفی پورمحمدی در سازمان بازرسی کل کشور، و حضور لاریجانی دوم در قوه‌ی قضا، مجلس شورای اسلامی هم با تغییراتی در سازمان اداری خود، به مدلی جدید برای نظارت بیشتر و تاثیرگذارتر نزدیک می‌شود که نشانه‌های مثبتی است. به علاوه از سال 1385 نیز وظیفه‌ی نظارت بر قوای سه‌گانه از سوی رهبر انقلاب به مجمع تشخیص مصلحت نظام سپرده شده است. البته موفقیت همه‌ی این نهادها وابسته به پای‌بندی به قانون، اقتدار قانونی، بی‌توجهی به فشارهای فراقانونی و زیاده‌خواهانه و همچنین تعهد به فرهنگ‌سازی و اصلاح باورها و رفتارهای اجتماعی مردم و مسئولین است. باید به تماشا نشست و دید.

  • حسن اجرایی

زجر اسطوره‌گی

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۸۸، ۰۲:۱۷ ق.ظ

قبول نداری. دلیل هم داری برای قبول نداشتن‌ات. مسئله هم به اندازه‌ای مهم و حساس هست که نتوانی بگذاری‌اش کنار و بگویی «شرایط‌اش که مهیا شد، پی‌اش را می‌گیرم».  باید به هدفی که داری برسی. چاره‌ای نیست جز اینکه وانمود کنی پای‌بند به ساختار هستی و به همه چیزش اعتقاد داری. اصلا باید وانمود کنی فدایی این ساختار هستی و جان و آبرویت را هم گذاشته‌ای در این راه.

خیلی کار سخت و پیچیده‌ای است اما چاره‌ای نیست. باید به گونه‌ای رفتار کنی که همه فکر کنند «این دیگه آخرشه بابا». گاه و بی‌گاه هم البته باید به این و آن حمله کنی که «تو که این حرف رو زدی معلومه با ساختار مشکل داری» یا «تو خجالت نمی‌کشی می‌گی با ساختار مشکل داری و اینجاش خوب نیست؟» و غیره.

البته هر جا هم شرایط‌اش پیش آمد باید حواس‌ات را جمع کنی و ساختار را بگذاری کنار و کاری که لازم است را به سرانجام برسانی، البته باید حواس‌ات را جمع کنی که رفتارت قابل توجیه باشد. البته زیاد لازم نیست توجیه عالمانه و علمی‌ای باشد، اما باید بلد باشی قضیه را جمع کنی اگر جایی کسی خواست بیش از اندازه دقت کند و پاپی‌ات شود.

اگر هم فایده نداشت، به آنچه تاکنون بوده‌ای و به ابراز ارادت‌ها و جانفشانی‌های پیش از این‌ات اشاره کن و با یک خطابه‌ی غرّا همه چیز را تمام کن. این را هم فراموش نکن که مردم هر قدر هم از گذشته و سنت فراری باشند، باز هم دیوانه‌ی اسطوره‌اند؛ تنها باید شکست‌ناپذیر و بی‌عیب و نقص جلوه کنی. عذرخواهی سم است. تو اشتباه نمی‌کنی.

  • حسن اجرایی

بازی وحدت

جمعه, ۱ آبان ۱۳۸۸، ۰۹:۱۷ ب.ظ
همیشه همین طور است؛ گروهی نان و آب‌شان را تنها در میانه‌ی آتش اختلاف و دشمنی می‌یابند و گروهی، از آرام کردن فضا و «شتر دیدی ندیدی»، نکاشته برداشت می‌کنند.
پیش‌بینی نمی‌کنم؛ قدرت‌اش را هم ندارم البته. حرف از وحدت که می‌شود، همیشه دو شبهه پیش می‌آید. اول آنکه آیا وحدت مساوی است با هم‌رای شدن و فراموش کردن دیدگاه و روش خود. و دوم آنکه آیا وحدت می‌تواند بهانه‌ی فراموش شدن حدشکنی‌ها و گردن‌کلفتی‌ها باشد؟
این دو سوال، درباره‌ی هر آشتی و هر وحدتی جاری است؛ و باید پیش از پرداختن به مقدمات رسیدن به وحدت، به پاسخ این دو سوال رسید؛ از جمله درباره‌ی وحدت مذاهب اسلامی، وحدت گروه‌های سیاسی در برابر دشمن خارجی و غیره.
[caption id="attachment_348" align="alignleft" width="300" caption="این بازی برای چیست؟"]این بازی برای چیست؟[/caption]
رسیدن به پاسخ این دو سوال، البته حتی در یک رابطه‌ی ساده‌ی دوستانه هم لازم است؛ و دقت به این دو سوال می‌تواند تضمین کننده‌ی بقای دوستی باشد. در رخ‌دادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری خرداد 88، شخصیت‌ها، گروه‌ها و احزاب مختلف، به بهانه‌ی مبارزه‌ی انتخاباتی، بر هم تاختند و به علاوه، بر ساختارهای جمهوری اسلامی، و همچنین دست‌آوردها و موفقیت‌های آن، آتش فتنه افروختند و التهاب آفریدند.
تلاش‌گران حقیقتا زحمت‌کش این بازی، که همه‌ی هنرشان اثبات «من»شان و چنگ زدن و خونین کردن صورت خودشان و رقیب‌های‌شان و چهره‌ی نظام بود، چنان کردند که -اگر مجامله را کنار بگذاریم،- می‌توان گفت راست و چپ، برای تضعیف کلیت و اصل نظام یک‌دست شدند؛ راست و چپ و اصلاحطلب و اصولگرا و بقیه‌ی عنوان‌های انتزاعی و واقعی و تخیلی. البته واضح است که این گزاره، گرچی قطعی است، اما عام نیست، و استثناهایی هم داشت.
طرح مسئله‌ی وحدت، امر مثبتی است که باید دید چه انجامی خواهد یافت؛ اما هشدارهایی هست که بی‌توجهی به آنها، وحدت را در اندازه‌ی یک نمایش بی‌مصرف فرو می‌کاهد.
اول آنکه وحدت، مدار و ملاک می‌خواهد. و اگر ملاک و مداری در کار نباشد، تنها یک حرکت سخیف سیاسی است. اولین حرکت در ایجاد وحدت، پیدا کردن یک نقطه‌ی مشترک میان جنگجویان پیشین است برای نشستن کنار هم.
دوم آنکه دو طرفی که قرار است ملتزم به وحدت بشوند، در صورتی که بر مداری مانند قانون اساسی توافق کرده باشند، نباید ابایی از اذعان به نادرستی رفتارهای پیشین خلاف قانون‌شان داشته باشند.
سوم آنکه اگر دو طرف ماجرا، بر یکدیگر و بر ساختار سیاسی و نظام اسلامی چنگ انداخته‌اند و اینک می‌خواهند کنار هم بنشینند، وحدت‌شان تنها مربوط به خودشان است، و نباید انتظار خاموشی قانون در برابر رفتارهای نادرست پیشین‌شان داشته باشند. و چه بسا بتوان اینچنین وحدتی که با انگیزه‌ی خاموش کردن قانون و جلوگیری از روند اجرای آن به دست آمده باشد را دارای وصف خیانت دانست.
نومید گرچه نباید بود، اما بسیار بعید است جنگاوران دو سوی ماجرا، نقطه‌ی مشترکی بیابند برای وحدت بر آن؛ چرا که هیچ اعتمادی در میان این دو باقی نمانده است و فرماندهان ابرو در هم کشیده‌ی هر دو سو، پی در پی فرمان حمله می‌دهند و بهانه‌ی حمله هم همیشه آماده است.
البته دستگاه قضایی تا به اینجا ثابت کرده که در این موضوع استقلال ندارد و در نتیجه نمی‌توان امیدی بست به رسیدگی قانونی به همه‌ی تخلفات و بی‌قانونی‌های حتی روشن و بی‌پروای همه‌ی اضلاع ماجرا؛ اما این واقعیت تلخ معنایش این نیست که ما خواهان دقت و بی‌باکی قوه‌ی قضاییه در رسیدگی به بی‌قانونی‌ها نباشیم.
تلخ‌تر از این نمی‌شود اگر وحدت، تنها یک بازی سخیف سیاسی باشد؛ که یک سوی آن کسانی تنها و تنها به دنبال رادیکال کردن فضا و از میان بردن جناح چپ باشد و یک سوی دیگر، تنها و تنها رهیدن از چنگ قانون باشد و کم کردن روی جناح راست.
  • حسن اجرایی

خودخواه از خودگذشته

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۸۸، ۱۰:۵۳ ب.ظ

دو حالت دارد؛ یا گاهی می‌نشینی و غصه می‌خوری و با خودت می‌گویی قدر تو را نمی‌داند آن کسی که این همه در حق‌اش لطف کرده‌ای و هر چه از دست و دل و زبان‌ات برآمده دریغ نکرده‌ای برایش. یا از همان ابتدا برای آنکه هیچ‌گاه دچار حالت اول نشوی، کار خودت را کرده‌ای و به دیگران توجه‌ای نکرده‌ای و برای خودت زندگی کرده‌ای و خودخواهی‌هایت.

اعتراضی به این دو حالت نداری؟ اگر فکر می‌کنی درست تقسیم کرده‌ام، یک بار دیگر بخوان. اگر باز نظرت همان است، این نوشته را فراموش کن؛ یا دست‌کم خواندن‌اش را.

راحت‌ترین راه همین است که یا از همه چیزت بگذری و خودت را فدای دیگران کنی و برایت مهم نباشد که کسی قدرت را بداند یا نه؛ یا ایثار و از خودگذشتگی و این‌جور چیزها را کنار بگذاری و خیال‌ات راحت باشد که نخواهی حرصِ دیده شدن بخوری و دنبال نگاه‌ها و زبان‌های قدردان و قدرشناس بگردی. راحت‌ترین راه همین است، اما راه دیگری هم هست. با این کار، نه بی‌توجه به دیگران می‌شوی و نه جوشِ دیده شدن و درک شدن می‌زنی.

من فکر می‌کنم این هم راحت است؛ اما شاید تو بگویی سخت است. من می‌گویم، خواستی استفاده کن. کپی‌رایت هم ندارد!

تو خودت نیاز نداری به توجه کردن به دیگران؟ نیاز نداری محبت کنی به دیگران؟ نیاز نداری از خودت و خودخواهی خودت بگذری به خاطر دل‌خوشی دیگران؟ اگر تنها و تنها برای نیاز درونی خودت، به کسی که نیاز به توجه تو دارد روی خوش نشان بدهی، اسم این کار تو ایثار می‌شود یا خودخواهی؟ امتحان نمی‌گیرم. جواب این است که از نگاه او ایثار است و از نگاه تو خودخواهی. البته این پاسخ من است،‌ شاید تو قبول نداشته باشی.

راه حل من این است؛ از خودگذشتگی‌هایت هم باید برای خودت باشد، و برای نیاز درونی خودت؛ حتی اگر شده برای آنکه خودت بتوانی به خودت بگویی «آفرین. چه تو از خودگذشته‌ای پسر!» یا «دختر» البته. اصلا هیچ کسی بدون از خودگذشتگی‌های من و تو بی‌چاره و بدبخت نشده. مطمئن‌ام. تو هم مطمئن باش. پس اگر می‌خواهی ایثارگر هم باشی، برای خودت ایثار کن؛ برای رام کردن نیاز درونی‌ات؛ برای پی‌روی هوس انسانی خودت؛ نه چیز دیگر.

درست اگر عمل کنی، هیچ‌گاه سر کسی منت نمی‌گذاری که من فلان و من بهمان، و هیچ‌گاه هم مجبور نمی‌شوی شب‌ها که پتو را می‌کشی روی سرت، اشک بریزی و با خودت بگویی «اینه جواب خوبی‌هام؟»

  • حسن اجرایی