سلام

آخرین مطالب

۵۷ مطلب با موضوع «in roozhaa» ثبت شده است

چه چاره جز شادی

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۱۳ ق.ظ

نمی‌شود ننوشت. دردی نیست که بتوان به‌ش گفت خاموش. تنها یک شعار سیاسی هم نیست که بشود به طعنه‌ای به سکوت‌اش کشاند.

بهار 84، سخن از برچیدن 16 سال اقتصاد و سیاست و فرهنگ غیرانقلابی بود. سخن از دولت اسلامی و انقلابی و هزار عنوان زیبای دیگر. آرزوهای بلندبالایی داشتیم. آرزوهای بلندبالایی برای‌مان ساخته بودند. چشم‌اندازهای زیبایی برای‌مان نقاشی کرده بودند. تابستان 84 مطمئن بودم «با رفتن اینها، همه چیز درست می‌شود». مطمئن بودم. نه فقط امیدوار و چشم‌انتظار.

[caption id="attachment_607" align="alignleft" width="250" caption="شادیم به شادی شما"][/caption]

همهٔ آنچه این سال‌ها دیدیم، فریاد بود و فریاد. بله. می‌دانم. تغییراتی هم رخ داده، اما یادآوری‌شان چیزی را درست نمی‌کند. قرار بود دزدها را بگیرند و سیلی بزنند، اما اسم‌ها هنوز انگار توی جیب‌هاست؛ اگر خودمان دزد نشده باشیم البته. قرار بود سیاست‌ورزی دینی و انقلابی و اخلاقی و غیره را بعد از 16 سال تجربه کنیم، اما چنان شد که امروز باید حتی حسرت همان 16 سال را هم بخوریم. قرار بود کسی ما را در برابر دشمن، ذلیل و خوار نبیند، اما بیا و ببین.

مهم نیست رییس جمهوری اسلامی ایران کیست و وزیرانش چه کسانی‌اند و چرا فلان کار را کرده‌اند و غیره. مهم این است که -خدا را شکر- عادت کرده‌ایم اول فریاد اعتراض بشنویم، فریاد بشنویم که تا امروز همه ویرانه ساخته‌اند، بعد همان معترض بیاید و بدتر از پیش نشان‌مان بدهد. همان که همه‌ٔ آبروی‌اش با اعتراض به دست آمده بود، امروز هیچ اعتراضی را تحمل نکند. همان کسی که همهٔ هنرش حمله بود -و البته هست-، امروز حتی شفقت و دلسوزی را هم تحمل نکند.

باید شادمان باشیم. امیدواری، توقع ایجاد می‌کند. باید توقع‌ها را دور ریخت و به همین که داریم و می‌بینیم قانع باشیم. امیدواری خوب است اما نه زیاد. خدا را شکر که عادت کردیم به شنیدن شعارهای بزرگ و توفنده، و تماشای رفتارهای ضعیف و نومیدکننده. امضای توافقنامه هسته‌ای میان ایران، ترکیه و برزیل، گرچه اولین نمونهٔ سرسختی در گفتار و خواری در عمل نیست، اما واضح‌تر از این هم می‌شود ضعیف بود و فریاد پیروزی سر داد؟ نمی‌شود. ما شادمان‌ایم البته. من دست‌کم.

  • حسن اجرایی

درباره‌ی بازگشت دوباره‌ی حجاب به رسانه‌ها

جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۵:۱۸ ب.ظ

«حجاب» بار دیگر به رسانه‌ها بازگشته است؛ آن هم با قانونی که پنج سال معطل تایید رییس‌جمهور مانده است. اما پرسش‌ای که در این میان نیازمند پاسخ مانده، این است که مخاطبان و جامعه‌ی هدف این برنامه چه کسانی هستند. این برنامه‌ها معمولا دو وجه دارند. یک وجه فرهنگی و رسانه‌ای و اقناعی، و یک وجه برخورد انتظامی و خیابانی.

مخاطب وجه فرهنگی و رسانه‌ای این قانون می‌تواند هر کسی باشد، و معمولا هم کسی به آن اعتراضی ندارد؛ وجه اجباری آن را نیز می‌توان به دو ساحت تقسیم کرد. یکی اجبار حاکمیتی حجاب اسلامی برای کارمندان ادارات و سازمان‌های حکومتی و همچنین اصناف و مشاغلی که نیازمند مجوز حکومت یا دولت برای انجام فعالیت در جامعه هستند. وجه دوم اجباری اینگونه برنامه‌ها نیز، برخوردهای انتظامی خیابانی است.

حال باید دید جمهوری اسلامی ایران، تاکنون وارد کدام یک از این سه شده است، و کدام یک را توانسته به خوبی انجام بدهد. پاسخ، کلمه‌ی زیبا و کاملا فارسی «هیچ» است. یا اگر بخواهیم دقیق‌تر پاسخ بدهیم باید بگوییم «تقریبا هیچ». مسئله‌ی تلخ و دردناکی که گویا برنامه‌ریزان و مدیران جمهوری اسلامی نیازی نمی‌بینند به آن توجه کنند، ترتب و اولویت این سه مورد است؛ چرا که همیشه شاهد بوده‌ایم به جای اولویت تبلیغ رسانه‌ای و فرهنگی حجاب اسلامی، به وجوه اجباری حجاب پرداخته شده، و جالب‌تر آنکه حتی در وجوه اجباری، همیشه انگیزه‌ی جمهوری اسلامی ایران در برخوردهای خیابانی و ضربتی بسیار بیشتر از برنامه‌ریزی برای تامین سلیقه‌ی خود در ادارات دولتی و اصناف و مشاغل نیازمند مجوز حکومت بوده است.

تلخ‌تر از آن هم البته هست. رعایت حجاب اسلامی  در مشاغل و اصناف خصوصی و مردمی نیز همیشه بیشتر از ادارات دولتی که مستقیما متعلق به حاکمیت هستند، مورد توجه حاکمیت بوده است. و این یعنی اینکه جمهوری اسلامی ایران در این موضوع نمی‌خواهد از خودش شروع کند و ترجیح می‌دهد از خیابان کار فرهنگی را شروع کند!

امیدوارم قانون جدید، تنها به دنبال پیچیده کردن روش‌های اجبار حجاب و جا زدن آنها به جای کار رسانه‌ای نباشد، و حالا که سلیقه‌ی جمهوری اسلامی این است که حجاب اسلامی حتی برای غیرمسلمان‌ها هم اجباری باشد، کاش دست‌کم سلیقه‌ی جمهوری اسلامی را تامین کند تا بیش از این گرفتار سینوس‌های اجبار حجاب نباشیم و مردم تکلیف خودشان را بدانند که اگر چه‌گونه لباس بپوشند مطمئنا سر از کلانتری در نمی‌آورند.

  • حسن اجرایی

کلّنا ملاقلی

چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۱۲ ق.ظ

اولین بار که رفتم نمایشگاه کتاب تهران، کتابی خریدم از موسسه کیهان که همیشه مدیون آن کتاب خواهم بود؛ و البته مدیون موسسه کیهان و نویسندگان وهمه‌ی تهیه‌کنندگان‌ آن کتاب. مصاحبه‌ای بود طولانی و البته محکم با حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی، که اولین پایه‌های شناخت من از شیوه‌های رفتار و سلوک مدیریتی هاشمی را ساخت. برای همیشه شادمان‌ام از اینکه هاشمی را از زبان خودش شناخته‌ام نه از زبان سینه‌چاکان و کینه‌توزان‌اش.

نام آن کتاب تا جایی که یادم مانده این بود: «مصاحبه 16 ساعته کیهان با هاشمی رفسنجانی». یکی از نکته‌های برجسته‌ای که در این کتاب از زبان هاشمی رفسنجانی خواندم، و همان زمان بسیار برایم آزاردهنده و دردناک بود، موضوع این نوشته است. هاشمی آنگونه که من در آن کتاب دیدم، معتقد است اگر یک مدیر یا مسئول دچار تخلفی شد، یا دست به کار خلافی زد، نباید فوری او را مجازات کرد و به دست قانون‌اش سپرد. و البته استدلال روشنی هم دارد که نتیجه‌ی این برخورد قاطع با مدیر را، کم شدن اعتماد به نفس او و از میان رفتن انگیزه‌ی زیردستان برای کار و تلاش می‌داند.

این نکته، و نکات دیگری که در این نوشته نیز به آنها اشاره کرده‌ام، پایه‌ی تصمیم من در  سال 84 برای رای ندادن به هاشمی بود. در آن زمان گمان می‌کردم این خصلت‌ها تنها در سلوک مدیریتی هاشمی یافتنی است.

محمود احمدی‌نژاد در دو سال ابتدای ریاست جمهوری‌اش، شاید نمادی بود از راست‌قامتی و بی‌باکی در برابر بی‌عدالتی و ناراستی؛ اما از همان ابتدا قرینه‌هایی روشن دیده می‌شد که نشان می‌داد «عدالت‌خواهی» و «عدالت‌طلبی» در رفتار او تنها نمایشی است برای بیرون کشیدن قدرت از چنگ مخالفان سیاسی‌اش. بیشتر مولفه‌های رفتار مدیریتی هاشمی را این سال‌ها در رفتار محمود احمدی‌نژاد دیدیم. از جمله همین نکته‌ای که در بند دوم همین نوشته گفتم. و این شباهت تا آنجاست که به زعم من، دکتر احمدی‌نژاد را می‌توان برترین شاگرد مکتب مدیریتی حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی دانست؛ البته با روی‌کردهای متفاوت.

مشابه همین رفتارها و سلوک مدیریتی را این سال‌ها در دیگر قوا و نهادها و سازمان‌ها نیز فراوان دیده‌ایم و شنیده‌ایم؛ گویا این نظریات، بیش از آنکه یک سلیقه‌ی شخصی مخرب باشد، بیماری فراگیری است که همه را به کام خود کشیده است. بیماری‌ای که به قربانی وانمود می‌کند برخورد قانونی با مدیر متخلف، او را بی‌آبرو می‌کند و انگیزه‌ی او را برای کار از میان می‌برد، و بدتر از آن، وانمود می‌کند مبارزه با تخلف، مایه‌ی دلگرمی و شادمانی کینه‌توزان و خناسان است.

  • حسن اجرایی

همه چیز درست است

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۲:۰۸ ق.ظ

دیر یا زود باید انتظارات‌مان را پایین می‌آوردیم و واقع‌بین می‌شدیم؛ چه بهتر که واقع‌بین شدن و دور ریختن انتظارات و توقع‌های فضایی، زودتر از آنچه قرار بود انجام شد. تصور کن نوشته‌ای می‌خوانی از کسی که در همین رخدادهای پس از انتخابات خرداد 88 چند روزی را مهمان زندان بوده. در اواسط نوشته‌اش می‌بینی نوشته: «شاید بخاطر چند شبی که به من بی خوابی دادند، خوابم دچار مشکل شده بود؛ ولی در هر صورت علاوه بر بی خوابی، این که تنها چند روز بود که از انفرادی خارج شده بودم، من را حسابی تشنه ی گفتگو کرده بود.»

اینجا جمهوری اسلامی ایران است. شاید اگر یک سال پیش بود، همین جا به قانون اساسی لینک می‌دادم، و با مقادیر فراوانی احساس قدرت، می‌گفتم اینکه نویسنده‌ی آن متن گفته «چند شبی ... به من بی‌خوابی دادند»، نشانه‌ی زیر پا گذاشتن قانون از سوی فلان نهاد یا سازمان است. اگر یک سال پیش این نوشته را در یک وبلاگ با نام اصلی نویسنده می‌خواندم، البته تعجب هم می‌کردم. اما امروز دیگر تعجب هم نمی‌کنم، واکنشی هم نشان نمی‌دهم.

کمترین چیزی که در این یک سال به دست آورده‌ام همین است که توقع‌ام خیلی پایین آمده؛ البته تلاشی نکرده‌ام، و نتیجه‌ی روشن و بدیهی آنچه در این کمتر از یک سال دیده‌ام همین بوده. و البته بسیار خرسندم از این بابت. نکته‌ی جالب دیگری که اگر یک سال پیش می‌خواندم، ترجیح می‌دادم باور نکنم بخشی از سخنان ریاست قوه‌ی قضاییه بود که در این بند آمده: «گفت زیر فشار بعد از اینکه دوماه انفرادی بوده است به جاسوسی اعتراف کرده است. بعدا که پیش دادیار رفته است گفته است که زیر فشار مجبور به اعتراف شده است. برای همین دوباره او را به انفرادی برگردانده اند. بعد هم که احتمال دادیم من ممکنه آزاد بشم، گفتم چیزی هست بخواهی بیرون منتقل کنی [...]. در مورد شرایط بازداشتگاه هم اعتراض داشت مخصوصا آب آلوده و رفتار بد زندانبان ها. یکی از هم سلولی ها که بعد از آزادی رفته بود پیش آقای صادق لاریجانی و در مورد شرایط بند 2 الف گفته بود؛ برای من نقل کرد که وقتی از حسین درخشان اسم آورده آقای لاریجانی گفته است که او جاسوس است و همه جای دنیا با جاسوس همین کار را می کنند و بالاخره اعتراف خواهد کرد.»

شاید اگر یک سال پیش، استدلال قاطع «همه جای دنیا با جاسوس همین کار را می‌کنند» را با ادعای صدور از رییس دستگاه قضا می‌شنیدم، می‌گفتم دروغ است. البته کاش دروغ باشد. اما حتی اگر راست هم باشد، اشکالی ندارد. همه چیز درست است.

  • حسن اجرایی

پایان داستان

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۸۹، ۰۱:۱۵ ق.ظ

دوره‌ی شیرینی بود. سه سال شد احتمالا. بی‌شک یکی از خاطرات شیرین و فراموش‌نشدنی‌ام خواهد بود این دغدغه‌ی چند ساله که با نوشتن این چند سطر پایان می‌گیرد.

خواندن جدی داستان و رمان را از نزدیک 6 سال پیش آغاز کردم و هر چه می‌خواندم مشتاق‌تر می‌شدم به خواندن بیشتر. خواندن داستان‌ها و رمان‌های مختلف کمک می‌کرد از آدم‌ها و اتفاق‌های نزدیک‌ام به راحتی سوژه‌های داستانی متولد بشود. آنقدر این سوژه‌سازی‌های پراکنده تکرار شد تا باور کردم می‌توانم داستان بنویسم.

تابستان سه سال پیش بود و کار خاصی نداشتم. برای همین یک دوره‌ی کوتاه تابستانه‌ی داستان‌نویسی رفتم و مشتاق‌تر از گذشته شدم. پس از آن در دوره‌ی داستان مدرسه‌ی اسلامی هنر شرکت کردم. داستان و داستان‌نویسی برایم ارزش‌مند شده بود. هم فراز و فرودها و دوره‌های تاریخی‌اش، هم تئوری‌ها و نظریات گوناگون‌اش، و هم خود نوشتن داستان و تن دادن به تمرین‌های کارگاهی.

امروز بسیار چیزها دارم که اگر این دوره‌ی نزدیک به سه ساله را درک نکرده بودم، نداشتم‌شان. کلاس‌های سیدمحمد حسینی چیزی نیست که بشود هیچ‌گاه از یاد برد؛ حتی اگر از یاد برود، تاثیر حضور در آن کلاس‌ها هیچ‌گاه از نوشته‌هایم نمی‌رود. یا حتی کلاس‌های پر سر و صدای علیرضا محمودی ایرانمهر که هم معلم بود و هم می‌شنید و هم آرام بود و هم دانا. و چه تفاوت روشن‌ای است میان نوشته‌های منِ پیش از دوره‌ی داستان و منِ پس از آن؛ گرچه هنوز خبری هم نیست!

به هر حال این دوره با تمام لذت‌ها و فایده‌ها و خاطرات‌اش تمام شد. تنها و تنها به این دلیل که به این نتیجه رسیدم نمی‌توانم داستان‌نویس حرفه‌ای باشم. نمی‌توانم یعنی اینکه قدرت‌اش را ندارم. شاید هم انگیزه‌ی کافی برای داستان نوشتن ندارم. شاید هم اصلا فقط به این دلیل که نگاه‌ام به سوژه‌های داستانی آنچنان ماجرایی و قصه‌پردازانه نیست که بتوانم داستان خواندنی‌ای بنویسم.

گمان می‌کنم خلق یک داستان، هر قدر هم بخواهد مدرن باشد، نیازمند وجود خوی قصه‌گویی در نویسنده است؛ و این همان چیزی است که بعد از چند سال فهمیده‌ام احتمالا من ندارم. و گویی گمان کرده بودم هر کس از داستان خواندن لذت ببرد، داستان‌نویس خوبی هم خواهد شد. بنابراین همین جا ختم تلاش‌ام برای داستان‌نویسی حرفه‌ای‌ را اعلام می‌کنم. کسی البته نمی‌تواند جلو یک آماتور را بگیرد و بگوید چرا داستان می‌نویسی یا داستان می‌خوانی!

  • حسن اجرایی

نومیدت نمی‌کنم ولی

شنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۸۸، ۱۱:۲۰ ب.ظ

سکوت می‌کنی. حرف‌ات را نمی‌زنی. باید بگویی توی دل‌ات چه می‌گذرد. باید حرف‌ات را بزنی. باید به‌ش بگویی «چرند می‌گی». حباب توهم پیروزی‌اش را باید ویران کنی. اما سکوت می‌کنی. سکوت می‌کنی و با نگاه‌ات نه اشتباه نکن؛ با نگاه‌ات هم نمی‌خواهی به‌ش چیزی بگویی. کار سختی است. خیلی کار سختی است که با نگاه‌ات هم حرفی نزنی و فحش ندهی و مسخره‌اش نکنی و فقط تماشایش کنی. سخت‌ترش این است که سال‌ها بگذرد و تو همچنان ساکت باشی و همه‌ی اعضا و جوارح‌ات هم ساکت باشند. گویی نمی‌فهمی و نمی‌دانی و غیره.

می‌خواستم تا نفس دارم بنویسم و نروم بند بعد، اما نتوانستم. حالا باید تصمیم بگیری. سه راه داری. یا هیچ‌وقتِ هیچ‌وقتِ هیچ‌وقت نمی‌خواهی زبان باز کنی و چیزی بگویی. ناامیدت نمی‌کنم، اما شاید نتوانی. پس خیلی باید به خودت امید بدهی و تلاش کنی و تمرین سکوت و تماشا و سکوت و تماشا کنی و به چشم‌هایت هم یاد بدهی اینقدر احمق نباشد که به فکر ایثار برای صاحب‌اش بیفتد؛ که فایده‌ای ندارد.

یا شاید می‌خواهی روزی سکوت‌ات را بشکنی که فرصتی فراهم شده باشد تا همه‌ی دردها و آه‌ها و افغان‌ها و اشک‌ها و نفرین‌هایت را یک‌باره آوار کنی روی سرش و نابودش کنی و حتی اجازه ندهی نفسی بکشد و حرفی بگوید. این هم خیلی سخت است. خیلی کُشنده است که روز به روز به خودت امید بدهی و چشم‌انتظار روزی باشی که معلوم نیست برسد و معلوم نیست اگر برسد، همان باشد که دل تو را سیر کند از بیرون ریختن حرف‌ها و دردها و آه‌ها و نفرین‌هایت. از کجا معلوم... نه! ناامیدت نمی‌کنم.

شاید هم می‌خواهی خودت را بفرستی دنبال نخودسیاه یا هر نوع نخود نایافتنی دیگری و مثل بهترین دوست‌ات باهاش رفتار کنی و وانمود کنی همه چیز خوب است و حرف‌های او انگار آبشاری است که قطره‌قطره‌اش طراوتی است بهاری برای نو کردن تو، و رهاندن‌ات از غبار اندوه و ملال و خستگی. شاید نمی‌خواهی حتی ذره‌ای از چیزی باخبر شود و چنان رفتار کند که گویی هر کلمه‌اش بزرگواری‌ای است که جز از او نمی‌توان انتظار داشت و چنان به تماشایش بنشینی که گویی تنها اوست که تماشایی است. باز هم ناامیدت نمی‌کنم. زندگی یعنی همین.

  • حسن اجرایی

شامورچه‌ی پرکار

چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۸۸، ۰۴:۱۸ ب.ظ

شامورچه‌ تازگی مسئول انبار شده است. پیش از آن، کارش این بود که از قلعه بیرون برود و گندم بیاورد و تحویل انبار بدهد و باز برود پی گندم پیدا کردن. سرزمین گندم‌ها همین بالا بود. از قلعه‌ی مورچه‌ها که بیرون می‌آمد، می‌رسید به گندم.

از یک ساعت پیش از طلوع آفتاب، شامورچه می‌رفت پی کارش، و تا یک ساعت بعد از غروب گندم می‌آورد. شامورچه تنها یک وعده غذا می‌خورد و آن را هم از گندم‌های مرغوبی که خودش با زحمت از میان گندم‌های ریز و درشت و خراب پیدا می‌کرد نمی‌خورد.

همان یک وعده غذا را هم البته می‌رفت از انبار می‌گرفت. غذای انبار، گندم‌هایی بود که مسئول انبار به دلیل کیفیت پایین‌شان تحویل‌ نمی‌گرفت و به هر کس می‌خواست می‌داد. شامورچه محبوب است. شامورچه دشمنان فراوانی دارد. حالا که مسئول انبار شده، بیشتر خرابکاری می‌کنند و انبار را به هم می‌ریزند. شامورچه همچنان زحمت می‌کشد.

شامورچه بلد نیست خوب حرف بزند. نمی‌رود خانه‌اش. شب و روز را توی انبار می‌گذراند و مواظب است کسی نتواند به گندم‌ها آسیبی برساند. چند نفر توی کارهای انبار شامورچه را کمک می‌کنند، اما شامورچه دل‌اش آرام نمی‌گیرد و خودش هم همیشه توی انبار است.

  • حسن اجرایی

امام خمینی؛ ولی فقیه یا کاریزما؟

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۸۸، ۱۲:۵۹ ق.ظ

نامه‌ی حجت‌الاسلام سیدحسن خمینی به سیدعزت‌الله ضرغامی رییس سازمان صداوسیما، بهانه‌ی خوبی است برای بیان سه نکته. نامه را اگر ندیده‌اید یا نمی‌دانید داستان‌اش چیست، اینجا می‌توانید بخوانید.

1- آنچه امروز مورد اعتراض سیدحسن خمینی است، رفتاری نیست که این روزها بروز کرده باشد و تنها مختص این روزها و رخ‌دادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری خرداد 88 باشد. و به علاوه رفتاری هم نیست که تنها در یک جا و یک حزب و یک قبیله جریان داشته باشد. استفاده‌ی ابزاری از امام خمینی برای رسیدن به قدرت و ماندن در آن را می‌توان در رفتارهای همیشگی -تقریبا- همه‌ی گروه‌ها و قبایل سیاسی یافت.

رفتار صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران نیز، غیر از این نبوده است تا امروز؛ چرا که حضور امام خمینی، سخنان امام، و آرمان‌ها و راهبردهای او تنها در حد مبتذل‌ترین و بی‌مصرف‌ترین و کلیشه‌ای‌ترین روش‌ها و برنامه‌ها و مناسبت‌ها مانده و هیچ‌گاه امام خمینی آنگونه که بوده و آنگونه که شایسته‌ی شناختن بوده نشان داده نشده.

با اطمینان می‌توان گفت هم جناح راست و هم جناح چپ، به رغم ادعاهای‌شان که گاه کمرنگ و گاه پررنگ، امام را تقدیس می‌کنند، هیچ‌گاه نخواسته‌اند امام خمینی را آنگونه که بوده بپذیرند. و از آن رو که جسارت و شجاعت نقد امام یا نقد شیوه‌ی حکومت‌داری‌اش را هم نداشته‌اند، همیشه تلاش کرده‌اند او را تفسیر به رای کنند و آنچه از او نمایش بدهند که موجب جلو افتادن و پیشرفت خودشان می‌شود.

و این سخیف‌ترین شیوه‌ی چنگ انداختن بر وجود شخصیتی است که بی‌شک در جامعیت شخصیتی، و در بیدارسازی مردم، و زنده کردن اسلام، در قرن‌های اخیر بی‌مانند است. این رفتار نهادهای فرهنگی از جمله صداوسیما، و همچنین جناح‌ها و احزاب و گروه‌های سیاسی مختلف اوج نفاق و دورویی است؛ که از یک‌سو وانمود می‌کنند به الف تا یای سخنان و رفتارها و حتی سکوت‌های امام خمینی اقتدای بی چون و چرا کرده‌اند و از سویی بی‌پروا هر گفته و نگفته‌ای از امام را تفسیر به رای و تفسیر بر خلاف نص می‌کنند. البته در این میان تلخی کم‌کاری و سستی نهادهای حاکمیتی بسیار آزاردهنده‌تر از دیگران است.

متاسفانه امام خمینی برای اینان، از سطح یک ولی فقیه، رهبر و مرجع مذهبی، به تنها یک کاریزما و شخصیت بانفوذ سیاسی تقلیل یافته، و تنها برای حل بحران‌ها و پیش انداختن خودشان در جنگ‌ها و بازی‌ها بر او چنگ می‌اندازند و تقطیع‌اش می‌کنند و آن می‌کنند که می‌بینیم.

2- سیدحسن خمینی به سیدعزت‌الله ضرغامی اعتراض کرده است که چرا در یک برنامه، چهره‌ی امام مخدوش شده است. جزییات اعتراض را در همان لینک ببینید تا تقطیع نکرده باشم. این مغالطه یا مچ‌گیری نیست اگر از سیدحسن خمینی بپرسیم چرا تاکنون اینچنین اعتراض‌های جدی و کتبی‌ای به صداوسیما نکرده؟ در نامه‌شان گفته‌اند «عمق تاثیرگذاری برنامه‌های تلویزیون به گونه‌ای است که محتاج تذکر کتبی است»؛ آیا تنها انگیزه‌ی کتبی کردن این اعترض همین بوده؟ و آیا استفاده‌ی سیاسی صریح و تاویل‌آمیز صداوسیما از سخنان امام خمینی در محکوم کردن جناح مقابل انگیزه‌ی اصلی نبوده است؟

اعتراض به اشتباه‌ها و خطاها و کم‌کاری‌های صداوسیما البته کار پسندیده‌ای است؛ اما کاش سیدحسن خمینی برای پاسداری از میراث امام خمینی، مانند خود صداوسیما نباشد که در شرایط معمولی و عادی، خبری از امام خمینی و سخنان و اندیشه‌های او در صداوسیما نیست، اما شرایط که به اینجا می‌رسد، هر استفاده‌ی ابزاری، سیاسی و مبتذلی از امام می‌کنند. کاش سیدحسن خمینی، اولین نامه‌ی کتبی اعتراضی به صداوسیما را تنها و تنها به حرمت امام عزیز نوشته باشد؛ نه فقط برای جلوگیری از تاثیر پخش آن قطعه‌ها علیه اصلاح‌طلبان.

3- در بند پیش از آخر این نامه اینگونه آمده: «به حکم وظیفه فرزندی امام، نسبت به این اشتباه فاحش صداوسیما و تصمیم گیرندگان چنین موضوعاتی، اعتراض جدی دارم». مایل‌ام بدانم اشاره به فرزندی امام، چه وجهی در این نامه دارد؟ و وظیفه‌ی فرزندی امام چه معنایی دارد که سیدحسن خمینی با توسل به این عبارت خواسته اعتراض جدی خود را ابراز کند. آیا مثلا همین نامه را اگر کسی غیر از فرزند امام می‌نوشت، قضیه تفاوت می‌کرد؟

شاید البته مسئله‌ی مهمی نباشد و ایشان به لوازم این عبارت توجه نداشته باشد، اما دست‌کم فرزند امام راحل باید بداند که همه‌ی شهروندان قرار است با هم مساوی‌ باشند و «اعتراض جدی» فرزند امام راحل، با اعتراض دیگران نباید تفاوتی بکند؛ گرچه عادات مبتذلی از این دست هنوز در عمیق‌ترین رفتارهای ما جاری است.

شاید وجهی داشت اگر سیدحسن خمینی به حکم وظیفه‌ی ریاست بر موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی رحمة‌الله‌علیه، یا حتی به حکم یک شهروند عادی این نامه را می‌نوشت،‌ اما نامه نوشتن به حکم وظیفه‌ی فرزندی امام هیچ جایی ندارد، مگر آنکه منظورشان فرزندی معنوی باشد.

  • حسن اجرایی

من به جمهوری اسلامی

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۸۸، ۰۲:۴۵ ق.ظ

این را وقت‌هایی می‌گفت که درمانده می‌شد. می‌گفت اگر هیچ چیز بلد نبودید، خیلی راحت‌تر بودیم. می‌گفت باید اول زحمت بکشم آن چیزهای نادرستی که یاد گرفته‌اید را بیرون کنم و بعد تازه برویم سراغ یاد گرفتن درست‌اش. استاد تجوید بود، و چه خوب استادی هم بود. خدا عزت و برکت بدهد به زندگی‌اش.

انقلاب به رهبری امام خمینی رحمة‌الله‌علیه پیروز شد. ثمره‌ی سال‌ها تلاش انقلابیون، و نتیجه‌ی انقلاب اسلامی، شد جمهوری اسلامی ایران. قانون اساسی تدوین و تصویب شد و به تایید مردم هم رسید. نهادهای انقلابی تاسیس شد. و همه چیز فراهم شد برای رها کردن سال‌ها حاکمیت اراده‌ی شاهان، و تلاش برای پیش رفتن به سوی حاکمیت اراده‌ی الاهی.

اما کار به همین راحتی نبود. سلطه‌ی شاهان گرچه از میان رفته بود، اما میراث قرن‌ها خودکامگی همچنان پابرجا بود، و قدرت و مبارزه‌ای بیش از انقلاب ساختاری می‌خواست؛ انقلابی از جنس تغییر عادات نهادینه شده و روابط مریض و فلج میان قدرت و رعیت؛ و البته صدها و شاید هزارها عیب و مرض ریز و درشت دیگر که نابود کردن‌شان نیاز به دقت و برنامه‌ریزی و آینده‌نگری داشت.

[caption id="attachment_491" align="alignleft" width="300" caption="در ابتدای راه‌ایم"][/caption]

قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را اگر میثاق ملی، و برنامه‌ی رفتاری حاکمیت بدانیم، با صراحت و شجاعت باید گفت ما پس از سی سال، هنوز به «جمهوری اسلامی ایران» نرسیده‌ایم؛ به حداقل‌های آنچه در قانون اساسی جمهوری اسلامی پیش‌بینی شده نرسیده‌ایم. البته دلایل متعدد و مشروحی می‌توان برای این نرسیدن یافت و گفت،‌ که یکی از آن دلایل، همین نکته‌ای است که در بند پیشین گفتم.

من، به همین جمهوری اسلامی ایران افتخار می‌کنم. گرچه این جمهوری اسلامی ایران، همان چیزی نیست که باید باشد، و قرار است باشد، اما برای من همین هم بسیار افتخارآمیز است.  به خاطر داشتن نعمت قانون اساسی، که ضامن بقای این حاکمیت است خدا را شکر می‌کنم، و ذکاوت و کیاست پدیدآورندگان آن را برای همیشه بزرگ می‌دارم. و برای تک‌تک اصول و بندها و تبصره‌های قانون اساسی خدا را شکر می‌گویم.

نادیدنی نیست حجم فراوان عدول از قانون اساسی و قوانین عادی از سوی حاکمیت و دولت و نهادهای قانونی، اما پس از این همه سال، این نکته واضح و روشن است که هنر ما در این زمانه، و در میانه‌ی جنگ تحمیلی و اختلافات داخلی و فشارهای خارجی همین بوده؛ و گرچه از خودمان بیش از این انتظار داشته‌ایم، و همیشه خودمان را بالاتر از همه‌ی دنیا می‌دانیم، اما باید پذیرفت که فراوان به خطا رفته‌ایم و فراوان بر خطاهای‌مان پای فشرده‌ایم.

عدول حاکمیت از قانون اساسی و قوانین عادی البته نمی‌تواند فقط گناه حاکمیت شمرده شود، بلکه -با نگاهی غیرجناحی و غیرسیاسی- همه در این اشتباه‌ها و خطاها و گناه‌ها و اصرار بر کجی‌ها شریک‌اند؛ البته به اندازه‌ی قدرت‌شان، و به اندازه‌ی کناره‌گیری‌شان از آنچه باید می‌کرده و نکرده‌اند،‌ یا به اندازه‌ی آنچه نباید می‌کرده‌اند و به هزار تلاش خودشان را وسط انداخته‌اند و نقشی پذیرفته‌اند که اهل‌اش نبوده‌اند.

اگر این گزاره را باور کرده باشیم که مردم و حاکمیت دو بازوی یک تن‌اند، نمی‌توانیم به راحتی یکی از این دو را برنده و بازنده بدانیم؛ چرا؟ چون همان‌قدر که حاکمیت موظف و مسئول و مورد بازخواست است، مردم، گروه‌های سیاسی،‌ و نهادهای مدنی هم موظف و مسئول و مورد بازخواست‌اند. و همان‌گونه که طغیان مردم نمی‌تواند توجیه‌گر کج‌روی حاکمیت باشد، کج‌روی و ضعف و زورگویی حاکمیت هم نمی‌تواند توجیه‌گر سکوت و بی‌مسئولیتی و نیز زیاده‌روی مردم باشد.

من به جمهوری اسلامی ایران افتخار می‌کنم، و سربلندم از زندگی در سرزمینی که مردمانی دارد که اگر از زمین و آسمان تیر هم ببارد، آماده‌ی تلاش و ایستادگی‌اند؛ گرچه باید رسا و با شجاعت گفت که تا امروز کارگزاران اندکی داشته‌ایم که طعم لذیذ قدرت و بالانشینی تغییرشان نداده و تنها انگیزه‌شان از قدرت، انجام تعهدات حاکمیتی بوده باشد و بس. و البته در این راه، نهادهای نظارتی بزرگ‌ترین و مهم‌ترین مقصر و گناه‌کار هستند؛ که نخواسته‌اند یا نتوانسته‌اند یا نشده است یا نگذاشته‌اند نظارت بی‌رحمانه‌شان چنان مو از ماست بکشد، که تنها کسانی پا به قدرت بگذارند که دست‌کم خودشان را و زور بازو و ذهن خودشان را شناخته باشند.

من به جمهوری اسلامی ایران افتخار می‌کنم، چرا که راهی که تا اینجا آمده، مایه سرفرازی است، گرچه آنچنان که اینجا گفته‌ام، هنوز به چنان رشد و بالندگی‌ای نرسیده که روابط و مناسبات قبیله‌ای جای خودش را به قانون و ابزارهای قانونی و حاکمیتی شفاف و روشن بدهد. البته رفتار و نوع مدیریت امام خمینی رحمة‌الله‌علیه، با تکیه بر اصل مترقی ولایت مطلقه‌ی فقیه، جمهوری اسلامی ایران را با سرعت به سوی نهادینه شدن ساختارهای قانونی و رها شدن از بند مناسبات قبیله‌ای پیش برد.

در سال‌های رهبری آیت‌الله خامنه‌ای هم شاهد بوده‌ایم که هدایت رفتارهای حاکمیتی به سوی رفتارهای قانون‌مند و قانونی، از تلاش‌های برجسته‌ی ایشان بوده است؛ تا جایی که در مقاطعی حساس که جا برای ورود شخص رهبری یا نهادهای دیگر نزدیک به وی به میدان فراهم بوده است، رفتارهای قانون‌مند بر حل دفعی مسایل ترجیح داده شده است. من به همین جمهوری اسلامی ایران با تمام وجود افتخار می‌کنم؛ چرا که از آنچه تا امروز بر آن رفته، راضی‌ام؛ گرچه هزاران عیب و اشتباه و خطا بتوان در آن یافت؛ و به جمهوری اسلامی ایران، و به آینده‌اش امیدوارم، و چه چیز بهتر از این.

  • حسن اجرایی

آقای ویراستار دل‌سوز

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۸۸، ۰۷:۱۱ ب.ظ

آقای ویراستار، فکر می‌کند پاکیزگی نوشته، و رعایت ضوابط ویراستاری، خیلی مهم است، و یک متن پاکیزه، می‌تواند به همه‌فهم شدن نوشته،‌ و زیبایی آن منجر شد. آقای ویراستار اصرار دارد به همه بفهماند که ویراستاری نوشته‌ها، به فهم بهتر نوشته کمک می‌کند، و می‌گوید هر نوشته‌ای با هر زبانی، و با هر درونمایه و هدفی با رعایت ضوابط ویراستاری نوشته‌ی موفق‌تری است.

آقای ویراستار اصرار عجیبی دارد به همه اثبات کند یک پله‌ی برجسته‌ی درونی‌سازی درون‌مایه‌ی یک نوشته، پاکیزگی و ویراستاری شده بودن آن است. آقای ویراستار روز و شب برای اثبات این گزاره تلاش می‌کند. روز و شب کوشش می‌کند. آقای ویراستار می‌گوید هدف یک متن، به‌هنجار باشد یا نابه‌هنجار، درست باشد یا نادرست، پاکیزگی و آراستگی‌اش، به فهم آسان‌تر آن، و درونی‌سازی هدف نوشته کمک می‌کند.

آقای ویراستار خیلی حرص می‌خورد و دل می‌سوزاند تا همه، نوشته‌هایی بنویسند که سر تا پا پای‌بند به قواعد زبانی و ضوابط ویراستاری باشد و تک‌تک جمله‌ها و بندها و کلمه‌ها، با آگاهی و دقت انتخاب شده باشند. آقای ویراستار آن‌قدر دلسوز است که گاهی از خودش و تفریح و زندگی‌اش مایه می‌گذارد برای اثبات این گزاره به همه.

آقای ویراستار گاهی وقت‌ها خیلی آزرده و ناراحت می‌شود. البته خیلی کم پیش می‌آید، اما بعضی وقت‌ها اوج بی‌توجهی همه به لزوم پاکیزگی نوشته‌ها را که می‌بیند، چنان آزرده می‌شود که نمی‌تواند بر خودش مسلط باشد. آقای ویراستار خیلی دلسوز است، و گاهی وقت‌ها که خیلی خیلی آزار می‌بیند، صاحبان نوشته‌هایی که به ویراستاری و پاکیزگی متن‌ها بی‌توجه‌اند را «نفهم» و «بی‌سواد» و «یابو» می‌بیند. آقای ویراستار اما دلسوز است و همه را کمک می‌کند.

آقای ویراستار همه‌ی زندگی‌اش را برای این کار گذاشته. آقای ویراستار وقت ندارد بنویسد.

  • حسن اجرایی