سلام

آخرین مطالب

۱۹ مطلب در مرداد ۱۳۸۷ ثبت شده است

Unknown

پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۸۷، ۰۱:۴۶ ق.ظ

آیا دولت دکتر احمدی‌نژاد، شایستگی برخوردار شدن از این همه حمایت رهبر انقلاب را دارد؟ چرا کسی همچون رهبر انقلاب که خطیرترین نقش را در جمهوری اسلامی دارد، دست به چنین رفتاری زده است؟

شاید اگر بخواهیم به جواب‌ها و تحلیل‌ها و توجیه‌های دم دست و ساده فکر کنیم، به دو جواب اولیه برسیم.

یک. این رفتار رهبر انقلاب کاملا واقعی و حقیقی است و هیچ توجیه خاصی ندارد و اگر مثلا از سوی ایشان انتقاد خاصی به دولت نمی‌شود و در مقاطعی نیز حمایتی تمام قامت از دولت نهم و فعالیت‌هایش دیده‌ایم، به دلیل این است که دولت نهم از دیدگاه ایشان، همان چیزی است که قرار بود باشد و دست‌کم ضعف‌ها و اشتباه‌هایش آن‌گونه نیست که لازم باشد با جدیت آن را به نقد کشید و با شدت جلو آن ایستاد؛ و به تذکرات خصوصی بسنده شده است.

دو. رفتار کنونی رهبر انقلاب در مواجهه با دولت، تنها برای جلوگیری از فروپاشی دولت نهم است. شاید تحلیل رهبر انقلاب این‌گونه است که اگر این‌چنین حمایت نشود، ممکن است دولت قدرت دفاع از خود و حفظ وزرا و نیروهای خود را نداشته باشد و به آخر نرسیده، به آخر برسد. یا شاید صرف‌نظر از امکان از هم پاشیدن دولت، این رفتار رهبر انقلاب تنها برای حفظ اقتدار سیاسی دولت، آن‌ با هدف کمک به جلو رفتن راهبردهای دولت باشد.

با دقت به روابط میان دولت‌های پس از انقلاب با حضرت امام رحمة‌الله‌علیه و همچنین رهبر انقلاب، از یک سو، و از سوی دیگر، حمایت‌های بی‌دریغ و -شاید بتوان گفت- استثنایی رهبر انقلاب از دولت نهم، می‌توان گفت هیچ‌کدام از دو احتمال بالا کاملا درست نیست. اما با کمی دقت می‌توان بخش‌هایی را از هم تفکیک کرد و به نتیجه‌ی دقیق‌تری رسید.

به راحتی می‌توان گفت که دولت نهم، تنهاترین دولت جمهوری اسلامی تاکنون است. دولتی که در ابتدای کار، همه‌ی پشتوانه‌های سیاسی خود را انکار می‌کرد و خود را تنها می‌دانست؛ و ادعا می‌کرد همین تنهایی یک قوت است؛ آن‌ هم برای پایبند نبودن به انتظارات گروه‌ها و شخصیت‌های سیاسی و غیر آن. این مورد و چندین شاخصه‌ی دیگر درباره دولت نهم، آن را به دولتی خاص تبدیل کرده است که تحلیل کردن رفتار آن را سخت‌تر از دیگر دولت‌ها می‌کند.

ولی این سختی به حدی نیست که چیزی از دیدن پنهان مانده باشد. اصولا دولت نهم را شاید بتوان دارای کمترین پیچیدگی در میان دولت‌های پس از انقلاب دانست؛ همان‌گونه که می‌توان این دولت را دارای بیشترین گسست میان تئوری‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دانست؛ گرچه سیاست‌های دولت توانسته است شیب -دست‌کم ملایمی- به سوی راهبردهای انقلاب اسلامی داشته باشد، اما شاید نتوان مجموع این شیب را مثبت دانست.

احمدی‌نژاد را شاید بتوان زنده کننده‌ی شعارها و آرمان‌های انقلاب دانست. می‌توان گفت دولت احمدی‌نژاد، دولت ِ به رخ کشیدن دوباره‌ی اهداف انقلاب اسلامی است؛ اما به همان میزان می‌توان گفت این دولت باعث دلزدگی از آرمان‌های انقلاب شده است. شاید امروز نتوان با اطمینان گفت که دولت نهم چقدر توانسته است جمهوری اسلامی را به یک حاکمیت اسلامی نزدیک کند اما واضح است که دولت نهم، دولت اصولگرایی و پایبندی به انقلاب نبوده و نیست. آن‌چه در این چند سال دیده‌ایم، دولت ِ سلیقه‌های دکتر احمدی‌نژاد بوده است.

یک مثال می‌گویم اما نمی‌خواهم این مثال را گسترش بدهم و ادعای عام بودن بکنم؛ فقط می‌خواهم یادآوری کنم. قضایای پیشنهادهای دکتر احمدی‌نژاد برای انتقال ساکنان فلسطین اشغالی به اروپا و اعتراض‌های جهانی به استفاده‌ی ابزاری از ادعای وقوع هولوکاست، می‌تواند نمونه‌ای از سلیقه‌ای بودن مدیریت در دولت نهم دانست.

شاید با این اطمینان نباید سخن گفت؛ اما به نظر می‌رسد مهم‌ترین نقطه‌ی ضعف دولت نهم، استفاده‌ی ابزاری از حمایت‌های رهبری، ادعای اجرای عدالت و برقراری دولت اسلامی است. نقطه‌ی ضعفی که هر روز انگار بیشتر دارد سر باز می‌کند و باعث از هم پاشیدگی دولت جمهوری اسلامی می‌شود. شکست سختی برای تفکر اصولگرایی و تفکر پایبندی به انقلاب اسلامی خواهد بود اگر ... . اگر ندارد. تفکر اصولگرایی شکست خورده است. مگر این‌که برای چهار سال بعد فکری اندیشیده شود.

تقصیرها را هم نمی‌شود گردن دکتر احمدی‌نژاد و یاران او انداخت. همه‌ی اصولگرایان و همه‌ی آن‌ها که خودشان را منتقد دلسوز می‌دانند، -حتی اگر دولت تاب‌شان نیاورده باشد،- در اشتباه‌ها و موفق‌ نشدن این دولت مقصرند.

حرف آخر این‌که اگر قرار است دوستان اصولگرا، عُرضه‌ی مدیریت یک دولت در راستای اهداف انقلاب را نداشته باشند، همان بهتر که سیدمحمد خاتمی رییس جمهور شود تا دست‌کم دوستان اصولگرا باز هم فرصت یاد گرفتن داشته باشند. جمهوری اسلامی هنوز جوان است؛ چه خوب می‌شود که لطف کنند و با عجله و شتاب برای خدمت، اعتماد مردم و تاریخ را به تفکر انقلاب اسلامی به چالش نکشند. دولت‌های پیش از دولت نهم هم هر قدر نادرست و نابه‌کار بوده‌اند، نتوانستند مردم را کافر کنند یا جمهوری اسلامی را منقرض کنند؛ پس به جای استدلال‌های فضایی، چه بهتر که برویم و به دنبال یاد گرفتن مدیریت باشیم؛ تا نه از جمهوری اسلامی هزینه کرده باشیم، نه از رهبر انقلاب و نه از دین و ایمان مردم.

راه حل خوبی نیست؟

  • حسن اجرایی

حق نداریم

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۸۷، ۰۲:۳۱ ب.ظ

شب بود. شاید ماه هم پشت ابر بود. این را نمی‌دانم. روبروی در مدرسه نشسته بودم. خیلی گذشته است. دقیق یادم نیست. اما یادم هست که خوشحال بودم. خوشحال بودم از این‌که کسی می‌خواسته همین نزدیکی‌ها در یک مجلس خصوصی سخنرانی کند و بچه‌ها رفته‌اند آن‌جا و به هم ریخته‌اند آن سخنرانی و آن جلسه را.

می‌گفت «فکر کرده‌ن اگه برن تو خونه‌ی ... جلسه بگیرن کسی نمی‌تونه کاری باشون داشته باشه. کور خونده‌ن.» و افتخار هم می‌کرد که به روش شدید و ویژه‌ای لگدی حواله‌ی سرش کرده؛ و غیره.

من خوشحال بودم. با خودم فکر می‌کردم «حقش بود». البته به زبان نیاوردم. حتی خوشحالی‌ام را ذره‌ای نشان ندادم به کسی. اما خوشحال بودم. و امروز فکر می‌کنم «حق نداشتم». حق نداشتم خوشحال باشم از این‌که «خودسر»ها به راحتی قانون را «بی‌خیال» می‌شوند و -با هر توجیهی- به خودشان اجازه می‌دهند رفتار خلاف قانون بکنند.

آن «یارو» که آن روزها دست‌کم برای من قابل احترام بود و امروز نیست، اسمش «فولادی» بود. اسم کوچکش را یادم نیست. تو فکر کن «علی‌رضا». چه فرقی می‌کند. مهم این است که با یک توجیه مسخره، هزاران نفر از امثال فولادی، توانستند در عرض چند سال حرمت قانون جمهوری اسلامی را زیر پا بگذارند؛ که تاثیرات طبیعی رفتارهای غیرقانونی «گروه فشار» را امروز می‌توانیم ببینیم؛ خاکمیت بی‌قانونی بر همه چیز.

خودم را می‌گویم. من که آن شب خوشحال بودم، حق ندارم به سعید مرتضوی ِ دادخوار -نه دادخواه و دادستان- حتی کوچک‌ترین اعتراضی بکنم. من به سعید مرتضوی حق می‌دهم هر غلطی می‌خواهد بکند. هر غلطی که هوسش به او اجازه می‌دهد. نه که حق می‌دهم؛ باید حق بدهم.

وظیفه‌ی خودم می‌دانم در عمل به ظاهر حدیث شریفی که از امیرالمؤمنین نقل شده، از سعید مرتضوی ِ فاجر، و کلیت دستگاه قضایی ِ ضد داد ِ جمهوری اسلامی متشکر باشم؛ چرا که قانون باید -ظاهرا هم که شده- یک پاسدار داشته باشد؛ برّ أو فاجر.

  • حسن اجرایی

خیلی وقت بود

سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۸۷، ۰۷:۰۰ ب.ظ

چیز کمی نیست. باید بروم توی آن دفتر نگاه کنم اما همین قدر یادم هست که خیلی وقت بود. خیلی وقت.

چه بگویم؟ چه می‌توانم بگویم؟ هیچ.

دعای شما و لطف خدا اگر نبود، البته نمی‌دانم چه می‌شد. هنوز هم نیازمندم. هنوز هم چاله‌ها و شاید چاه‌هایی هست که هر لحظه مرا به خودشان می‌خوانند. می‌فهمید؟ حتی اگر درک نمی‌کنید هم دعا کنید.

  • حسن اجرایی

حرف زیادی

دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۸۷، ۱۱:۲۹ ب.ظ

نشستم و نوشتم. اسمش را هم گذاشتم «فکر آزاد». این‌جا هم می‌توانید پیدایش کنید. فکرش را که می‌کنم می‌بینم آن نوشته، به خودش و به لوازم خودش پایبند بود. پیش از آن که بنویسمش اصلا قرار نبود این‌گونه بشود. دست‌کم قرار نبود پایانش آن‌قدر کلامی و استدلالی بشود. دوست داشتم بیشتر، از احساس و فهم و نگاه خودم به خودم بنویسم.

آن‌جا از شرع و شارع و تشریع نوشتم؛ اما می‌خواستم بنویسم به کسی اجازه نمی‌دهم جای من فکر کند. این اجازه را به هر کسی می‌دهم؛ باور کنید؛ به هر کسی؛ به هر کسی اجازه می‌دهم در ریزترین و حتی بی‌اهمیت‌ترین نکته‌های زندگی‌ام بیاید و بنشیند و پایش را درست بگذارد میان زندگی‌ام و هر چه فکر می‌کند درست است به‌م بگوید و اظهار نظر کند. به خدا حق می‌دهم به‌ش. به هر کسی. حتی پسر عموی 11 ساله‌ام.

خوش‌حال می‌شوم کسی بیاید و نصیحتم کند؛ از هر چه می‌خواهد و درباره‌ی هر چه می‌خواهد. اما نمی‌توانم تحمل کنم کسی انتظار داشته باشد عقلش را جای عقل خودم بگذارم. نمی‌توانم بفهمم یک نفر آدم؛ هر قدر هم پیراسته از افکار به درد‌نخور باشد، به خودش اجازه بدهد از من انتظار داشته باشد وقتی حرف می‌زند، همان حرف بشود «راه من».

واقعی است این‌ها که می‌گویم. کسی آمده نشسته کنارم و همه‌ی من را زیر و رو کرده است و همه‌ی من را زیر سؤال می‌برد؛ و واکنش درونی من چیزی نیست جز لذت ِ مورد توجه قرار گرفته شدن؛ و لذت تحلیل شدن.

این هم واقعی است. کسی آمده نشسته است کنارم و با تمام احترام حرف زده است و تا جایی که توانسته، خاطر جمعم کرده که قصد و انگیزه‌ای جز برادری و دلسوزی ندارد. و حرف‌هایش هم چیزی نبوده جز پاره‌ای حرف‌های پیش پا افتاده و شاید بی‌اهمیت. اما تنها چیزی که این وسط مرا آزار داده، انتظار قبول یا پذیرش بوده است. انتظاری که دست کم در انگیزه‌ی گفتن این تذکرها شریک بوده است.

این یک سلیقه‌ی کاملا شخصی است. من نمی‌توانم تحمل کنم کسی یادش برود ممکن است من هم برای تک تک حرف‌ها و رفتارهایم استدلال داشته باشم. حتی اگر من بی‌نظم‌ترین و آنارشیست‌ترین آدم ممکن باشم. نمی‌توانم قبول کنم کسی انسان بودن مرا فراموش کند. نمی‌توانم ببینم کسی به خودش حق فکر کردن می‌دهد اما به من نه!

زیادی حرف زدم؟ لازم بود.

به خاطر آن عنوان، به روج روح جلال صلوات ختم کنید.

  • حسن اجرایی

رساله‌ی ضعفیه

شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۸۷، ۰۵:۳۶ ق.ظ

کارهای بزرگ شاید آن‌قدرها که ما فکر می‌کنیم بزرگ نیستند. شاید آن‌قدر که ما فکر می‌کنیم یا تصور می‌کنیم، کارهای ما این‌گونه نیست که تنها با سرانگشت اراده و تدبیر ما جلو برود و به انجام برسد. چه کسی می‌تواند شک کند در تاثیرگذاری عامل‌های خارجی فراوان در یک امر انسانی؟

کاری را می‌خواهی شروع کنی. هر چه می‌خواهی تصور کن. با نهایت اراده‌ات می‌خواهی انجامش بدهی و به خودت اطمینان داری که هیچ چیز نمی‌تواند سردت کند. اما باز هم سعی می‌کنی از کسانی کمک بخواهی؛ که همراهت باشند، تنهایت نگذارند، و اگر لازم شد، دریغ نکنند از کمک. باز هم گاه‌وقتی با خودت فکر می‌کنی این کار، نه آن است که «تو» بتوانی پیش ببری‌اش. همه‌ی این‌ها پیش از آن است که شروع کنی.

شروع می‌کنی. با اراده و تدبیر تمام. شروع می‌کنی. احساس تنهایی می‌کنی. احساس می‌کنی حضور دوستان و عزیزانت هم نمی‌تواند چاره‌ساز ِ ترس و تنهایی و بی‌چارگی‌ات باشد. چند ساعتی اگر نیاز به کمک یا همراهی داشته باشی و کسی از آن‌ها که انتظار داشتی کنارت باشند، نبودند، با خودت می‌گویی «نگفتم؟ نگفتم بچه برو شیرت رو بخور؟ نگفتم تو هنوز حتی نمی‌تونی شیر دور دهنت رو پاک کنی؟».

آرام می‌گیری؛ دست‌کم برای چند دقیقه. دست‌کم یکی از آن‌ها هم سر و کله‌اش پیدا می‌شود. دو کلمه می‌شنوی. آرام‌تر می‌شوی. همین تویی که تا همین یک ساعت پیش احساس می‌کردی «آدم این حرف‌ها نیستی» خودت را می‌یابی.

همه چیز جلو می‌رود. همه‌ی پیش‌بینی‌ها غلط از آب در می‌آید؛ آن کار، دشوارتر از آن است که کار «تو»ی تنها باشد. از آن طرف، دست‌کم برای تو که -شاید به دلیل تلقین‌هایی که به خودت کرده‌ای یا تلقین‌هایی که در شعاع‌شان قرار داشته‌ای- انتظار همراهی عامل‌های غیرشخصی را نداشته‌ای، دیدن تاثیرگذاری بیش از اندازه‌ی همراهی دوستان و -شاید- لطف خدا، برایت به معجزه می‌ماند.

آن «شاید» که پیش از لطف خدا گذاشتم، برای این است که آدمی‌زاد -یا دست‌کم من- نمی‌تواند اطمینان بالمعنی‌الاخص پیدا کند از رضایت کاری که ما می‌کنیم. این سخن مطلق نیست؛ اما دست‌کم به عنوان فرض بپذیرید.

ما آدم‌ها، ضعیفیم. خیلی بیش از آن‌که بدانیم ضعیفیم. آن‌قدر که می‌بینیم نمی‌توانیم؛ و آن کار به خوبی پیش می‌رود. و آن‌قدر که می‌دانیم می‌توانیم؛ و نمی‌شود.

تصور خودم این است که این نوشته، ارتباطی با این‌جا دارد

  • حسن اجرایی

فکر آزاد

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۱۰ ب.ظ

هیچ‌کس نمی‌تواند کسی را مجبور به کاری کند. هیچ‌کس نمی‌تواند کسی را مجبور کند که گونه‌ی خاصی فکر کند. به نظر من حتی کسی حق ندارد خودش را مجبور کند به فکر خاصی پایبندی بی‌چون و چرا داشته باشد. شاید این اصل‌هایی که گفتم، جزء معدود اصولی باشند که کاملا مطلق هستند.

اطلاق و فراگیری این اصل‌ها را می‌توان حتی در متون اسلامی هم به راحتی یافت؛ و دید که هیچ‌کدام از امامان و پیامبران، بندگان خدا را از تفکر درباره‌ی چیزی یا اعتقاد یا عدم اعتقاد به چیزی منع کرده باشند. البته هشدارها و انذارهایی وجود دارد که کاملا احتیاطی هستند و همگی در پی این‌اند که اگر کسی می‌داند هنوز توان فکری ِ اندیشیدن به یک موضوع را ندارد، نباید این کار را بکند؛ که این نوع انذارها هم از نوع ارشاد به امر عقل است. یعنی تذکر دادن اموری که عقل سلیم، آن‌ها را پذیرفته است.

به یقین می‌توان گفت شارع کسی را مجبور به اندیشه‌ی خاصی نکرده و نمی‌کند؛ و حتی در اصول دین، الزام به فهم غیرتقلیدی کرده است. اصولا همه‌ی مقدمات تعبد، عقلی است؛ تماما عقلی هم که نباشد، تماما مربوط و معلق به فهم ملکف است. برای نمونه، شارع دروغ‌گویی را می‌تواند عقاب کند که دروغ را گناه کبیره بداند؛ یا آن را دست‌کم ناپسند بداند؛ و نیز این اصل را هم معتقد باشد که انجام گناه کبیره، یا انجام یک امر ناپسند از نظر شارع، عقاب در پی دارد.

شارع، هیچ اجباری در اندیشیدن روا نداشته است؛ اما حکم کرده است به اعدام مرتد؛ و مصادره اموال و منافعش، و نیز به رسمیت نشناختن حقوق انسانی‌اش. چرا؟ تصور من این است که این دو مورد هیچ تضادی با هم ندارند. چون من یا با مقدمات پیشین، به درستی احکام صادره از سوی شارع معتقدم؛ که در این‌صورت باید حتی در صورت مرتد شدنم -مثلا عدم اعتقاد به عصمت پیامبر-، به درستی احکام مورد نظر شارع معتقد باشم؛ که در این صورت می‌توانم یا از دست مجریان اعدام فرار کنم، و یا اگر چاره‌ای از گردن‌نهادن به حکم شرع نبود، با آرامش خاطر این حکم را بپذیرم. و یا آن‌که به احکام صادره از سوی شارع معتقد نیستم که -دست‌کم- بر اساس الزامات زیستن در جامعه‌ی اسلامی و قوانین آن، وظیفه‌ی انسانی، شخصی و قانونی‌ام این است که کاری نکنم که مجریان احکام شرعی بتوانند این حکم را درباره‌ی من اجرا کنند؛ و یا آن‌که اصولا ابراز اعتقادات خودم را به هر چیزی ترجیح می‌دهم که در آن صورت نمی‌توان به الزامات یک حاکمیت، خرده گرفت.

پایان حرف این‌که هیچ کس یا چیزی نمی‌تواند کسی را مجبور به اندیشیدن به تفکری خاص کند؛ حتی شرع و شارع. اما -به نظر من- شارع این حق را دارد که هر حکمی صادر کند تا به انتظارات خود از جامعه‌ی انسانی برسد. البته واضح است که به دست آوردن احکام دینی، یک کار انسانی است؛ و مشمول اصل اشتباه‌پذیری انسانی!

ممکن است این نوشته ناقص باشد.

  • حسن اجرایی

برای باب‌الجواد

پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۸۷، ۰۵:۵۳ ق.ظ

شاهد باش بیش از یک ساعت است نشسته‌ام به انتظار دست برداشتن این کلمه‌ها از سرم.

نمی‌دانم چرا. اما دوست دارم خطابی بنویسم. شاید بگویی این حرف‌ها مال الان نیست. شاید بگویی امروز را دست‌کم بی‌خیال این حرف‌ها شو. شاید که نه! راست می‌گویی و درست. اما من می‌خواهم بگویم. می‌خواهم اصلا یادم بماند که میان این -چه بگویم. بی‌خیال-. می‌خواهم این لحظه‌ها را یادم بماند.

عادی‌اش این است که از ورودی سمت خیابان -یا شاید چهار راه- شهدا بروم داخل. اما نمی‌دانم چرا باب‌الجواد را بیشتر دوست دارم. تو بگو، من هم می‌گویم که این کارها از آن کارهاست. اما کاری‌ش نمی‌شد و نمی‌شود کرد اگر دلت هوس کند.

چیز دیگری برای گفتن ندارم. جز این‌که این چند روزه روزهای سختی خواهد بود. خیلی سخت. گفتنش چیزی را درست نمی‌کند. همین قدر بگویم که از دیشب تا حالا بیدارم. نه که نخوابیده‌ام؛ نتوانسته‌ام حتی به فکر خوابیدن هم بیفتم. البته جای نگرانی نیست. اما جای دعا کردن هست؛ آن هم از نوع ویژه‌اش؛ آن‌قدر ویژه که در تمام عمرت شاید لازم نباشد و نشود آن‌قدر دعا کنی. این بند را ندیده بگیر. حوصله‌ی توجیه کردن ندارم.

بگذارید این را هم بگویم و بروم. از خواندن زیارت جامعه خیلی لذت می‌برم. چند «مخصوصا» هم دارد که بی‌خیال. اما دعایی هست که -در این کتاب‌های دعایی که توی حرم هست- خیلی دوستش دارم تازگی‌ها. یکی از بندهایش این است: «استغفرک استغفار ذلة» و این‌که «استغفرک استغفار طاعة». تصور کنید چند لحظه سکوت کردم و دوباره شروع کردم به نوشتن. به این فکر کردم که ما چقدر محرومیم. و منظورم از ما، من بود.

خیلی حرف زدم. بگذارید ببینم می‌توانم این دعا را یک جای اینترنت پیدا کنم! یک دقیقه فاصله. خب. مثل این‌که تونستم پیدا کنم. اگه این‌جا رو -وای. من چرا دارم عامیانه می‌نویسم- این‌جا را اگر ببینید، می‌بینید که اسم این دعا، دعای پس از زیارت امام هشتم است.

این‌جا همه‌تان را یاد می‌کنم و همه‌تان شریک ثواب -ی اگر باشد- هستید؛ ثواب زیارت؛ و غیره! انتظارم این است که دست‌کم این چند روزه که واقعا و بدجور به لطف خدا نیاز دارم، از دعاهای‌تان محرومم نکنید. می‌بینید گردن کجم را؟

  • حسن اجرایی

بزرگ‌تر از دهان

چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۸۷، ۰۹:۰۵ ب.ظ

گفته‌اند و درست گفته‌اند که آدمی‌زاد مختار است. اما این همه‌ی حرف نیست.

این قاعده‌ی محترم ِ «آدمی‌زاد مختار است» بیش از اندازه ابهام دارد؛ البته شاید هم جاعل، خواسته است ابهام داشته باشد؛ که می‌شود ایهام البته!

این قاعده خیلی سخت‌افزاری است. خیلی. اما همه مطلق می‌گویندش. همه جوری ادایش می‌کنند که مطلق‌ترین قاعده‌ی هستی همین است. یک «انگار» توی جمله‌ی قبلی افتاده است. ببخشیدم.

شاید خیلی واضح و پیش پا افتاده است اما من می‌خواهم بگویم. هیچ این‌گونه نیست که کسی اگر می‌خواهد «بچه‌ی خوب»ی باشد، بچه‌ی خوبی خواهد بود. یعنی این قاعده، به هیچ‌وجه وجه نرم ندارد. یعنی که تو مختاری بجنگی. یعنی اگر خواستی کاری بکنی، کسی نیست جلویت را بگیرد. یعنی اگر خواستی از کوچه‌ای بگذری، کسی نیست جلویت بایستد و نگذارد جلو بروی.

اما این‌گونه هم نیست. فیلسوف‌ها و کلامیون حرف می‌زنند و توجیه می‌کنند و امکان جور(جعل) می‌کنند. اما وقتی می‌روی خیابان، می‌بینی می‌خواهی بروی آن طرف، کسی هم نیست جلویت را بگیرد؛ اما نمی‌توانی بروی. خب چیزی که فراوان است دلیل و علت و این چیزها. فرض کنید این چیزی که نمی‌گذارد شما بروید آن طرف خیابان، یک گربه‌ی زیبا و دوست‌داشتنی است که شما را به دنبال خودش می‌کشد. گربه‌ای که -شاید- اگر چند دقیقه‌ی پیش کسی ازش حرفی می‌زد، حال‌تان به هم می‌خورد.

یک سؤال. آیا این گربه، اختیار را از بین می‌برد؟ نه! چرا؟ چون فلسفه گفته است!

خب. به این چیزها می‌گویند تزاحم. بگذارید حرف بزنم. من فکر می‌کنم بزرگ‌ترین مشکل بشریت، «در مقام بیان» بودن یا نبودن بیان کننده‌ها است. این‌ها وقتی حرف می‌زنند معلوم نیست درباره چه چیزی حرف می‌زنند. وقتی با اطلاق و اطمینان تمام می‌گویند «آدمی‌زاد مختار است»، معلوم نیست حواس‌شان به این اطلاق هست یا نه! چه گفتم؟ بزرگ‌ترین مشکل بشریت.

حرف‌های بزرگ‌تر از دهان!

  • حسن اجرایی

چند روز کوتاه

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۸۷، ۰۲:۵۴ ب.ظ

این چند روز از آن چند روزی است که سالی بیش از سه بار رخ نمی دهد. البته این که بگویم رخ نمی دهد شاید درست نباشد؛ ولی شما قبول کنید.

گذراندن این روزها سخت است. البته نه زیاد. اما وقتی این همه وقت دور باشی و چند روز بخواهی نزدیک بشوی، حتی گذراندن لحظه ها هم سخت می شود. درست است با بعضی ها آن قدر صاف و ساده ای و بعضی آدم ها آن قدر با تو صاف و ساده و صمیمی اند که راحت راحتی، اما برای ماندن در کنار بیشترشان باید کلی زحمت بکشی و عرق بریزی تا بتوانی کنارشان آن گونه رفتار کنی که قرار است.

تجربه ی جالبی است. دست کم برای من که آدم راحتی هستم و همیشه سعی کرده ام آنی باشم که هستم، تجربه ی جالبی است که برای چند روز اندک هم که شده، آنی باشم که بقیه انتظار دارند.

البته آدم های کمی هستند که مجبورم در برابرشان محافظه کار باشم و آنی باشم که آن ها می خواهند؛ اما همین را هم کم کم باید فکری به حال کنار گذاشتنش بکنم.

روزهای خوبی خواهد بود.

  • حسن اجرایی

نرمی و سفتی ِ گفتار و رفتار

دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۸۷، ۱۰:۴۴ ب.ظ

نسبت میان حرف زدن و عمل کردن آدم‌ها را اگر خوب نگاه کنیم، می‌بینیم که دست‌کم دو نوع آدمیزاد می‌توانیم از این میان بیرون بکشیم.

در این نوشته به جای حرف زدن می‌گویم گفتار. و به جای عمل کردن می‌گویم رفتار.

یک نوع آدمیزاد هست که سفت گفتار می‌کند و نرم رفتار می‌کند. سفت حرف می‌زند، سفت شعار می‌دهد، سفت تهدید می‌کند و غیره. البته در برخی شرایط، دست از سفت سخن گفتن و بقیه‌ی سفتی‌های گفتاری‌اش برمی‌دارد، اما معمولا همین است. می‌خواهد بگوید «دستم درد می‌کند»، می‌گوید «دستم دارد منفجر می‌شود». می‌خواهد بگوید «از الف بدم می‌آید»، می‌گوید «اگر این الف لعنتی را ببینم بی‌چاره‌اش می‌کنم.».

همین نوع آدمیزاد در رفتارهایش نرم است. بیشتر وقت‌ها هم خودش متوجه نیست که گفتارها و رفتارهایش متناسب نیست؛‌ اما گاهی به چاله‌هایی می‌افتد که اگر حواسش را جمع کند می‌تواند بفهمد گیر کار کجاست. گفته «اگر این الف لعنتی را ببینم بی‌چاره‌اش می‌کنم» اما وقتی می‌بیندش، تنها می‌تواند چند کلمه‌ای حرف بزند و حتی شاید نتواند عصبانیت خودش را انتقال بدهد، چه رسد به این‌که بخواهد کاری بکند. یا این‌که گفته «سه روزه کار ب را آماده می‌کنم» اما چند روز می‌گذرد و می‌بیند نتوانسته است.

مثال‌هایی که آوردم خیلی واضح و شفاف هستند اما در روابط انسانی -خوشبختانه یا متاسفانه- همه چیز ریزتر و غیرمحسوس‌تر از این‌هاست که به همین راحتی دیده شود. این‌جور آدم‌ها معمولا با دیدن اولین چاله‌ها، کاری جز اصرار دوباره بر برخورد پیشین‌شان نمی‌کنند. و نتیجه اگر انجام رفتار درست باشد، برخورد اشتباه‌شان را یادشان می‌رود و فراموش می‌کنند.

آدم‌های زیادی را می‌توانیم ببینیم که این‌گونه‌اند. همین‌ها چند نوع‌اند. یا پس از مدتی سرخورده می‌شوند؛ یا چون اعتماد به نفس بالایی دارند روز به روز بر دامنه‌ی فاصله‌ی میان سفتی گفتار و نرمی رفتار خود اضافه کند؛ و یا آن‌که با دقت و دغدغه‌ی تمام، اولین چاله‌ها را دریابند و راه رفته را برگردند.

نوع دوم را هم می‌گذارم برای وقتی دیگر. آدمیزادهایی که گفتارشان نرم و رفتارشان سفت است. و اصلا با گفتار نرم‌شان، رفتار سفت‌شان را پیش می‌برند.

  • حسن اجرایی