سلام

آخرین مطالب

۹ مطلب در دی ۱۳۸۸ ثبت شده است

معضلی به نام جناح راست

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۸۸، ۰۴:۳۱ ق.ظ

مخالف‌ام با اینکه «معضلی داریم به نام احمدی‌نژاد». البته عیوب و اشتباه‌های دکتر احمدی‌نژاد را نمی‌توان نادیده گرفت، اما اینکه مهندس مشایی سخنان ناروا و بی‌پایه‌ای بگوید که تنها گوینده و باورمند به آن خودش باشد و خودش، دلیل نمی‌شود که همه‌ی تقصیرها را بیندازیم گردن دکتر احمدی‌نژاد که «اگر مشایی را کنار می‌گذاشتی این دردسرها را نداشتیم».

برگردیم به دو دهه قبل. جناح راست، به جای آنکه انتقاداتش به رفتار مدیریتی، و منش سیاسی حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی را همان سال‌های ریاست جمهوری‌اش به رخ او بکشد، و با فشارهای قانونی سیاسی او را کنترل کند، دست‌کم با سکوت‌اش در آن زمان، به اقتدار بی‌مانند او کمک کرد.

جناح راست، حتی در انتخابات سال 72 هم حاضر نشد به نقد جدی راهبردهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دولت هاشمی بپردازد، و نتیجه آن شد که هاشمی مساوی شد با انقلاب و امام و... . ما هم فراوان شنیده‌ایم که در نماز جمعه فریاد «مخالف هاشمی دشمن پیغمبر است» سر می‌داده‌اند.

البته همان زمان هم بوده‌اند کسانی که از سر خلوص و مسئولیت‌شناسی انقلابی، به نقد مسئولان می‌پرداخته‌اند و هزینه‌های آن را هم البته به جان می‌خریده‌اند. نشریه‌ی نیستان شاید مثال خوبی باشد. نشریه‌ای که البته برای همیشه به کما رفت، اما نشانه‌ی خوبی است از تحمل نشدن نقد فرهنگی به دولت هاشمی. نمونه‌ی دیگر، شاید حضور احمد توکلی در انتخابات ریاست جمهوری سال 72 باشد که سیاست‌های اقتصادی دولت هاشمی، و رویکردهای عدالت‌گریز او را با جدیت نقد کرد.

ایستادگی جناح راست در برابر هاشمی، محدود شده بود به شرایطی از قبیل مطالب خلاف عرف نشریه‌ی تحت مسئولیت فائزه‌ی هاشمی که دختر رییس جمهور بود؛ یا حداکثر درخواست عزل سیدمحمدخاتمی از وزارت ارشاد به دلیل خبط نشریه‌ی «فاراد»؛ که در بیشتر موارد هم به نتیجه‌ای نمی‌رسید و همه چیز به خیر و خوشی تمام می‌شد.

به هر حال، دو دولت هاشمی، سالها دولت جناح راست تلقی می‌شد. و همه‌ی وفاداران به جناح راست، با انگیزه‌ی مسئولیت دینی و انقلابی، با تمام وجود از دولت هاشمی دفاع می‌کردند، کار که به تنگنا می‌کشید، هاشمی را از دولت‌اش، و از اطرافیان‌اش جدا می‌کردند و می‌گفتند اگر دولت هاشمی کاری کرده و انحرافی داشته، دلیل نمی‌شود به هاشمی اشکالی وارد باشد.

دولت هاشمی، دولت جناح راست نبود، اما توده‌های وفادار به جناح راست، اصرار داشتند همه‌ی عملکردهای دولت هاشمی را مثبت جلوه بدهند و هر جا آش سفیدنمایی افراطی شور می‌شد، دست به جدا کردن هاشمی از یاران‌اش می‌زدند. احزاب و گروه‌های جناح راست، حتی تا انتخابات ریاست جمهوری 84 نیز هاشمی را مرد مدیریت بحران می‌دانستند و از ریاست جمهوری‌اش دفاع می‌کردند.

اصولگرایان جوان، که همگی به 16 سال عدول از آرمان‌های انقلاب معترض بودند، از سال‌های آغازین دهه‌ی هشتاد توانستند اکثریت شوراها و مجلس را به دست بیاورند. پیروزی دکتر احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست جمهوری 84، فرصتی بود برای اصولگرایان جوان، تا به تئوری‌های نوین اصولگرایانه‌شان عمل کنند. مجلس هفتم که هنوز در موضع نقد قدرت بود، درخشان‌ترین رفتار پارلمانی پس از انقلاب را به نمایش گذاشت و دست از سنت دیرینه‌ی رای اعتماد به تمام کابینه‌ی دولت دوست و برادر کشید و به گروه‌گرایی و باندبازی پایان داد.

دولت احمدی‌نژاد که مانند دولت هاشمی توانمندی برجسته‌ای در بسیج توده‌ها داشت، توانست به تدریج اصولگرایان همیشه معترض به رفتارهای فراقانونی دولت‌های پیشین را زیر فشار بگیرد و آنها را به سکوت در برابر خودش بکشاند. سرانجام بار دیگر جناح راست به اشتباه افتاد و دولت احمدی‌نژاد را نیز دولت جناح راست توهم کرد.

احمدی‌نژاد که از ابتدا مستقل وارد کارزار انتخاباتی خرداد 84 شده بود، و حتی حاضر به شرکت در میتینگ انتخاباتی جبهه‌ی پیروان نشده بود، هیچ‌گاه در عمل نشان نداد که وامدار جناح راست یا حتی اصولگرایان جوان است؛ و ابایی هم از این نداشت که بی‌توجهی جناح راست و اصولگرایان جوان در روزهای انتخابات را، به رخ‌شان بکشد.

اکثریت اصولگرایانی که پس از یک دوره انزوای سیاسی، با عبرت گرفتن از رفتار جناح راست در زمانه‌ی دولت‌های هاشمی، تنها برای خدمت، به قدرت بازگشته بودند، کم‌کم از الزامات اصولگرایی مفهومی دل کندند و ترجیح دادند به جای استفاده از راهکارهای قانونی برای منضبط کردن دولت اصولگرا، به سنت‌های پیشین جناح راستِ ده سال پیش بازگشت کنند. و اینگونه بود که از اواسط دولت اول دکتر احمدی‌نژاد، اصولگراییِ مفهومی مُرد. و بسیار بیشتر از آنچه جناح راستِ دهه‌ی هفتاد آبروی خود را به پای دولت هاشمی ریخت، این بار جناح راستِ دهه‌ی هشتاد، همه‌ی اختلافات‌ نظری‌شان با احمدی‌نژاد را کنار گذاشتند و دولت او را یاری کردند و حتی تلاش کردند تا جایی که می‌توانند، تخلفات دولت احمدی‌نژاد را هم نبینند.

جناح راست جدید، انتظار دارد در قبال «از خود گذشتگی»ای که نشان داده و تا جایی که توانسته و در توان‌اش بوده از احمدی‌نژاد و دولت‌اش حمایت و هواداری کرده، احمدی‌نژاد نیز دست‌کم یکی دو خواسته‌ی مهم و حیاتی‌شان را برآورده کند. اما احمدی‌نژاد همان‌طور که از ابتدا نشان داده، دست‌کم در ظاهر هیچ‌گاه نخواسته به جناح راست باج بدهد. یکی از آن خواسته‌های حیاتی، کم کردن سهم مردانی از جمله مهندس مشایی، محمدرضا رحیمی و دیگران، از دولت بوده.

حال باید گفت آیا احمدی‌نژاد معضل است؟ دکتر احمدی‌نژاد از ابتدای ریاست جمهوری‌اش نشان داده که گرچه در موارد زیادی با جناح راست و اصولگرایان همسو و هم‌نظر است، اما این به معنای پذیرفتن همه‌ی خط قرمزهای آنان نیست. جناح راست جدید باید به این بیندیشد که آیا احمدی‌نژاد معضل است، یا خود جناح راست.

جناح راست این معامله‌ی نانوشته را خیلی وقت است باخته؛ چرا که تصور می‌کرده با حمایت مطلق -دست‌کم در ظاهر- از احمدی‌نژاد، می‌تواند او را ملتزم به خطوط قرمز خود کند، غافل از آنکه احمدی‌نژاد چنان رفتار می‌کند که گویی نه برای حمایت جناح راست ارزشی قایل است و نه برای انتظارات‌اش.

  • حسن اجرایی

نقد قدرت فضیلت است. هیچ استثنا و اما و اگری هم ندارد. اما دیدن بعضی نقدها بسیار جالب و دیدنی است. این را ببینید:

این حرف به معنای این نیست که من پیش از انتخابات از ارتباط ویژه‌ی مشایی و احمدی‌نژاد خبر نداشتم، اتفاقا برعکس، همه ما می‌دانستیم که احمدی‌نژاد یک تار موی اسفندیار را با همه اصولگراها عوض نمی‌کند، اما حقیقتا انتظار نداشتیم که یک مملکت و یک انتخابات و یک ملت، اسیر لج و لجبازی و روابط صمیمانه‌ی دو نفر با هم بشوند که شدند! -منبع-

[caption id="attachment_459" align="alignleft" width="300" caption="با «انتظار نداشتیم» نمی‌توان نقد کرد"]با «انتظار نداشتیم» نمی‌شود نقد کرد[/caption]

نویسنده این انتقاد را به رییس جمهور دارد که چرا «یک مملکت [...]، اسیر [...] روابط صمیمانه‌ی دو نفر با هم» شده. البته نویسنده پیش از این گفته که «می‌دانستیم که احمدی‌نژاد یک تار موی اسفندیار را با همه اصولگراها عوض نمی‌کند». هیچ نقطه‌ی کوری ندارد این انتقاد؟

نکته‌ی اصلی اینجاست؛ نویسنده نوشته «اما حقیقتا انتظار نداشتیم». سوال من این است که چرا انتظار نداشتید؟ دکتر احمدی‌نژاد تعهد داده بود؟ انتقاد نویسنده به چیست؟ دکتر احمدی‌نژاد تعهدی را زیر پا گذاشته؟ در روزهای انتخابات حرفی زده و به آن عمل نکرده درباره‌ی مهندس مشایی؟ آیا مشایی خودش را و عقایدش را مخفی کرده؟ آیا هیچکدام از این دو، خودشان و عقاید و رفتارشان را پنهان کرده و دورویی کرده‌اند که انتظار شما غیر از آنچه بوده که شده؟

همانطور که گفتم، نقد قدرت فضیلت است، اما این نقد نیست. قرار نیست کسی که نقد می‌کند، فقط فشار بیاورد، گرچه یکی از کارکردهای نقد قدرت، فشار به قدرت برای اصلاح خویش است.

گرچه معتقدم سیاستمداران و شخصیت‌هایی مانند دکتر احمدی‌نژاد و مهندس مشایی که تقریبا هر چه می‌خواهند می‌گویند و هر چه می‌خواهند می‌کنند را باید با نقد درست محدود کرد و وادارشان کرد به درست و سنجیده رفتار کردن، اما باید این روحیه‌ی این دو را با افتخار تحسین کرد که در بسیاری از مسایل، دورویی‌های مرسوم در جامعه را کنار زده و نشان داده‌اند که دست‌کم در این مسایل، حاضر نیستند به بهانه‌ی نقد نشدن و تقدیس شدن، خودشان را بپوشانند.

با «اما حقیقتا انتظار نداشتیم» نمی‌شود نقد کرد؛ تنها می‌توان گلایه کرد. کسی اگر احمدی‌نژاد را انتخاب کرده، گول نخورده؛ چون او دست‌کم در انتخابات خرداد 88 ناشناخته نبوده، و همه‌ی خودش را پیش از آن به نمایش گذاشته.

  • حسن اجرایی

قانون کیلویی چند اصولا

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۸۸، ۰۳:۱۰ ب.ظ

اصل نهم قانون اساسی همین جمهوری اسلامی ایران می‌گوید:

در جمهوری اسلامی ایران‏ آزادی و استقلال‏ و وحدت‏ و تمامیت‏ ارضی کشور از یکدیگر تفکیک‏ ناپذیرند و حفظ آنها وظیفه‏ دولت‏ و آحاد ملت‏ است‏.
هیچ‏ فرد یا گروه‏ یا مقامی حق‏ ندارد به‏ نام‏ استفاده‏ از آزادی، به‏ استقلال‏ سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی و تمامیت‏ ارضی ایران‏ کمترین‏ خدشه‏ ای وارد کند
و هیچ‏ مقامی حق‏ ندارد به‏ نام‏ حفظ استقلال‏ و تمامیت‏ ارضی کشور آزادیهای مشروع‏ را، هر چند با وضع قوانین‏ و مقررات‏، سلب‏ کند.

توضیح لازم: این اصل در قانون اساسی، سرجمع یک بند است، بنابراین جدا کردن جمله‌ها کار من است. به علاوه‌ی فارسی کردن ی و ک‌های عربی.

  • حسن اجرایی

چند لحظه مادر باش یا پدر

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۸۸، ۰۲:۵۶ ق.ظ

در محله‌تان مشهورید به سلامت نفس و پاک‌دستی و درست‌کاری. پسر بزرگ‌ات عصرها می‌رود و از نانوایی نان می‌گیرد. پسر بزرگ‌ات آدم سر به راهی است و همسایه‌ها ازش حساب می‌برند و به‌ش احترام می‌گذارند. البته بخش مهمی از این احترام هم به خاطر پدر و مادرش است.

دختر دبستانی‌ات تازه از مدرسه برگشته است که سر و صدای مبهم اما غیرمنتظره‌ای به سمت در خانه می‌کشاندت. در را که باز می‌کنی، جمعیتی می‌بینی که معلوم نیست چه چیزی اینجا جمع‌شان کرده. نگاه که می‌کنی، پسرت را می‌بینی که در میانه‌ی جمع، میان‌دار دعوایی با جوانی هم‌سال خود شده.

دعوا سر چیست؟ آن جوان، ادعا می‌کند انگشترش افتاده بوده کنار آن درخت، و پسر تو را دیده که آن را برداشته و آن را مال خود می‌داند که سال‌هاست دارد. انگشتر را از پسرت می‌گیری و نگاه می‌کنی. می‌دانی ادعای آن جوان درست است و پسرت همچه انگشتری نداشته. پسرت سکوت تو را که می‌بیند ساکت می‌شود و می‌رود توی خانه و پشت در می‌ایستد.

جمعیت را می‌بینی که گویی چون تو، حق را به جانب آن جوان داده‌اند اما به سلامت نفس تو ایمان دارند. چه می‌کنی؟

1- می‌گویی اطمینان داری پسرت اهل دزدی نیست و هیچ‌گاه چشم به دارایی کسی نداشته. و می‌گویی اگر بیش از این دعوا را ادامه بدهند، پلیس خبر می‌کنی. در را می‌بندی و می‌روی داخل خانه.

2- برای حفظ آبروی خانوادگی، می‌گویی پسرت همچه انگشتری داشته و گم کرده و لابد خیال کرده انگشتر خودش را پیدا کرده و آن را برداشته. انگشتر را به جوان پس می‌دهی و از طرف پسرت از او عذر می‌خواهی و یادآور می‌شوی که پسرت اهل طمع در مال مردم نبوده و نیست و شک نداری که نخواسته دزدی کند.

3- همان جا دم در همه را ساکت می‌کنی و بلند می‌گویی پسرت تا جایی که تو خبر داری همچه انگشتری نداشته و می‌گویی حق را به آن جوان می‌دهی، اما خواهش می‌کنی از آن جوان که اجازه بدهد پسرت حرف‌اش را بزند شاید حرفی باشد برای گفتن که نه تو از آن باخبر باشی و نه دیگران.

4- سکوت می‌کنی و چیزی نمی‌گویی و می‌روی توی خانه و پسرت را بیرون می‌کنی و در را می‌بندی و می‌گذاری خودش کار را تمام کند و دعوا را هر جور که از عهده‌اش برمی‌آید پایان بدهد.

لطفا به همه‌ی بندهای چهارگانه‌ی بالا این را اضافه کنید: احتمالا پسرت را هم تنبیه می‌کنی توی خانه؛ یا شاید هم به رویش نمی‌آوری و با خودت می‌گویی همین اندازه شرمندگی برایش کافی است.

  • حسن اجرایی

اقتضای جایگاه استادی

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۸۸، ۰۲:۰۰ ق.ظ

هنرِ برخی تا آنجاست که می‌توانند با «کنترل» کردنِ «دو نقطه»، به تحلیل قطعی برسند. توضیح می‌دهم.

اتکای بیش از اندازه‌ی آقای الف به نمادها و نشانه‌ها همیشه آزارم می‌داد سر کلاس. البته نمادها و نشانه‌ها، و کارکردها و تصویرگری نسبی‌شان از واقعیات را کسی نمی‌تواند انکار کند، اما آزردگی من از آنجا بود که او نشانه‌ها را چنان قطعی می‌گرفت و چنان به‌شان تکیه می‌کرد، که لازم بود حتی به خودت شک کنی!

بارها در میانه‌ی توضیحات‌اش سر کلاس، یادآوری کردم «دارید نشانه را جای دلیل می‌گذارید، و دست‌کم بیش از اندازه به نمادها تکیه می‌کنید.» نتایج این رفتارش، و اتکای بیش از اندازه به نمادها و نشانه‌ها را البته در هم‌دوره‌ای‌هایم و هم در دوستانی که پیش از ما شاگردش بودند دیده بودم و روش‌اش بیشتر آزارم می‌داد.

و آن بار که داستانی سر کلاس‌اش خواندم برای نقد، به اطمینان رسیدم که به راحتی، و با «کنترل» کردن «یک یا دو نقطه»، به «نتیجه» می‌رسد. و آن بار پس از نقد داستان‌ام، به وجوه روانکاوانه‌ی داستان پرداخت و نکته‌ی بسیار جالب برای من اینکه در انتها گفت مطمئن است هیچ‌کدام از این وجوه را نویسنده اراده نکرده بوده. من هم هیچ نگفتم و از آن پس سخنی به زبان نیاوردم در آن کلاس.

گذشت و گذشت و امسال بار دیگر چند جلسه‌ای قرار شد شاگردش باشیم. گرچه شاد بودم از شاگردی همچه کسی؛ اما باز نگران همان روش‌اش بودم. و باز البته همان را دیدم. البته بخش اصلی آن دوره، همان نشانه‌شناسی بود؛ و کارکردهای نشانه‌شناختی داستان، اما این بار که موضوع دوره چیز دیگری بود هم، باز تشعشعات نگاه استاد واضح بود.

هر چه بود باز رسیدیم به جایی که من داستانی خواندم و استاد و هم‌دوره‌ای‌ها به نقدش نشستند. همان‌ها که آن بار رخ داده بود، این بار نیز تکرار شد دقیقا. داستان من منشأی داشت که نمی‌خواستم سر کلاس لو برود. گرچه پیش از کلاس برای یک دوست هم‌کلاسی گفته بودم. برای خودم کاملا روشن و واضح بود که نخواهم بگویم طرح این داستان از کجا آمده؛ و او که امتناع مرا از گفتن جرقه‌های اولیه‌ی این داستان دید، نتیجه گرفت با داستانی بی پدر و مادر طرف است و...

از همان ابتدای دوره، با خودم گفته بودم اگر شرایطی همچون دوره‌ی پیش، پیش آمد، بگویم «این که نشد». و گفتم. گفتم شما از کجا با این همه اطمینان می‌گویید که نویسنده هیچ طرحی نداشته و چیزی نوشته و اگر هم چیزی از آب در آمده، از تصادف بوده. و او گفت «خب اگه چیزی هست بگو». توضیح ندادم، اما گفتم جای پرسیدن، پیش از قضاوت است، نه پس از آن.

البته او هم ساکت ننشست. پاسخ‌اش این بود که اقتضای جایگاه استادی او، این است که با اطمینان و قطعیت سخن بگوید.

این روزها فراوان‌اند کسانی که از یک نشانه‌ی کوچک که هزار تفسیر هم می‌توانند داشته باشند، به چنان نتایج مشعشعی درباره‌‌ی خود آدم می‌رسند، که تعجب می‌کنی از آنی که هستی و خودت بی‌خبری. این نوشته شاید پاسخی باشد برای این گزاره: «تو مثل «اونا» نیستی؛ به «ما» شبیه‌تری. ولی نوک پیکان حمله‌هات همه‌ش به طرف «ما»ست؛ درست مثل «اون»ها.»

  • حسن اجرایی

چاره‌ای جز تزویر و نفاق و ریا نیست

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۸۸، ۰۹:۲۶ ب.ظ

بعضی کتاب‌ها را نمی‌خوانی، فیلم‌ها را نمی‌بینی، تنها به دلیل آنکه تعریف‌ها و گزارش‌های کلیشه‌ای این و آن از آن کتاب، آن‌قدر زننده است، که از آن کتاب یا فیلم هم دل می‌کَنی. «طوفان دیگری در راه است» را نخوانده‌ام.

امشب اینجا را می‌خواندم. در بخشی از این نوشته‌ی زیبا و از سرِ درد، چند جمله از رمان سیدمهدی شجاعی نقل شده است. «دوست ندارم که این لباس مقدس، زیر دست و پا بیفتد و وسیله‌ی تزویر و نفاق و ریا شود. دوست ندارم عده‌ای کارِ بد یا بدکاری‌شان را، زیر این پوشش گران‌بها پنهان کنند.»

حجاب البته یک مصداق بسیار کوچک این مسئله است. در این سرزمین، یک مسلمانِ شیعه، اگر به ولایت مطلقه‌ی فقیه اعتقادی نداشته باشد، ترجیح می‌دهد عقیده‌ی خود را به زبان نیاورد. چرا که همه انگار باید معتقد به ولایت مطلقه‌ی فقیه باشند، و هر که نباشد، معلوم نیست در دانشگاه و محل کار و جامعه، با چه برخوردهایی مواجه می‌شود. موضوعاتی که از این حیث مانند حجاب و ولایت مطلقه‌ی فقیه هستند، البته فراوان است.

در این شرایط، همچو منی که به ولایت مطلقه‌ی فقیه معتقد و ملتزم‌ام، کسانی را باید روز و شب ببینم و تحمل کنم و از حضور و رفتارهای نمایشی‌شان آزار ببینم که هیچ اعتقادی به این موضوعات ندارند، اما تنها به دلیل جبر اجتماعی و سیاسی، خودشان را معتقد جا می‌زنند؛ و چنان خود را اینگونه جا زده‌اند که گویی همه‌ی وجودشان را اعتقاد و التزام و باورمندی گرفته است.

برخی برای برخورداری از مواهب اجتماعی و سیاسی حجاب، گویی حتی در خلوت خویش هم باحجاب‌اند. آنچنانکه برخی برای نمایش اعتقادشان به ولایت مطلقه‌ی فقیه، در عمل و نمایش، به لوازم معصوم بودن و غیرقابل نقد بودن و تبرئه‌ی شخص ولی فقیه از هر اشتباه و خطایی پای‌بند شده‌اند.

و من همچون آن شخصیت رمان سیدمهدی شجاعی می‌گویم: «بیزارم از این که اعتقاد و التزام به ولایت مطلقه‌ی فقیه،‌ زیر دست و پا بیفتد و وسیله‌ی تزویر و نفاق و ریا شود؛ که شده. دوست ندارم عده‌ای کار بد،‌ یا بدکاری‌شان را، زیر این اعتقاد گران‌بها پنهان کنند؛ که کرده‌اند.»

  • حسن اجرایی

از لذت یک زندانی

پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۸۸، ۰۳:۳۴ ق.ظ

پنج انگشت دست چپ‌ام را جمع کردم. دست‌ام گنجشک شد. یا چیزی شبیه گنجشک. گنجشک نوک زد به چای. چای سرد بود. نوک که زد، انگشت‌هایم را آنی از هم باز کردم و قطره‌های چای را این بار روی دیوار تماشا کردم.

[caption id="attachment_439" align="alignleft" width="210" caption="اسیر گنجشک"]gonjishk[/caption]

بزرگ‌ترین و البته تنها لذت دنیا توی این سال‌ها همین بوده. سال‌هایی که حتی یک نفر نخواسته به ملاقات‌ام بیاید. جز آن وکیل مفلوک با آن کت و شلوار همیشه روشن‌اش. معلوم نیست دردش چیست که گه‌گاه می‌آید ملاقات‌ام و امیدوارم می‌کند به آزادی. شاید هم عقل درست و درمانی نداشته باشد. چه می‌دانم.

یکی از هم‌سلولی‌هام که هر روز آرزو می‌کردم بمیرد، دیروز آزاد شد. امروز این سیبیلوی بدقواره را از سلول خودش تبعید کرده‌اند اینجا. آن‌قدر لاغر و بی‌جان است که انگار جز همان سیبیل کثیف‌اش هیچ چیز ندارد. قطره‌های ریز چای را که دید روی دیوار پاشیدم، با مشت کوبید به تخت‌. بالای سرم بود. کوبید و کوبید و کوبید. همه روی تخت‌هاشان ساکت نشسته بودند.

با خودم گفتم لابد این هم عقل درست و درمانی ندارد و کارش به من ربطی ندارد. دوباره دست چپ‌ام گنجشک شد. و نوک زد به چای. و آب پاشید به دیوار خودم. پایین آمد. چنگ انداخت به صورتم. لیوان چای را بدون آنکه بگیرد، پرت کرد آن طرف سلول و برگشت بالا. مطمئن شدم تنها لذت‌ام را از دست داده‌ام.

  • حسن اجرایی

پس از انتشار بیانیه هفدهم میرحسین موسوی، شاهد انتشار نوشته‌های فراوانی در تفسیر، تقدیس و سیاه‌نمایی آن بودیم؛ و هستیم البته. گرچه پایه‌ی اصلی این نوشته بر یکی از جملات این نوشته‌ی میرحسین موسوی است، اما به دنبال سوءاستفاده از تکنیک تقطیع متن نیست و تنها در پی نقدی است که حاصل کنار هم نهادن چند حرکت مستمر، و نوشته‌‌ی راهبردی اوست.

توصیه می‌کنم کسانی که میرحسین موسوی را اسطوره می‌دانند و نیز آنان که او را منافق، کافر یا حتی برانداز یا به دنبال براندازی می‌دانند، این نوشته را نخوانند. برای قلب‌شان ممکن است خوب نباشد.

[caption id="attachment_414" align="alignleft" width="215" caption="این را همین روزها گفته‌اید آقای موسوی"]mirhossein-e-moosavi[/caption]

بخش‌هایی از مناظره‌ی میرحسین موسوی و محمود احمدی‌نژاد را همین اواخر دیدم. میرحسین موسوی در آن مناظره جمله‌ای دارد که تنها یک جمله نیست و خود جمله و حتی شیوه‌ی بیان او، نشان از راهبردی بودن آن دارد. می‌گوید: «آدمی که خودمحور نباشه، از قانون فرار نمی‌کنه، از قانون استقبال می‌کنه. دوست هم نداره قانون رو، می‌ذاره از راه قانونی اون رو حل‌ش می‌کنه».

اما رفتارهای میرحسین موسوی پس از برگزاری انتخابات قانونی، و به ویژه پس از تایید انتخابات از سوی شورای نگهبان قانون اساسی که مرجع تایید قانونی روند و نتیجه‌ی انتخابات است، نشان داد میرحسین موسوی هم دست‌کم به دلیل به رسمیت نشناختن دولت قانونی -لابد- از کسانی است که به لوازم نظریه‌ی «شرایط حساس» پای‌بند است و پایش اگر برسد، ابایی از کنار گذاشتن قانون، برای رسیدن به «حق‌اش» ندارد.

و اما درباره‌ی این بیانیه. فرض این است که این بیانیه، تنها یک خطابه‌ی سیاسی نیست و -دست‌کم- آن‌چه در این متن آمده، دقیق و روشن است. میرحسین موسوی دو بند پیش از آنکه پیشنهادهایش را بیان کند، نوشته است: «اما من برآنم که راه حل مشکلات پیش آمده و بحران موجود چنین است؛ وضعیت کشور امروز چون رودخانه خروشان و عظیمی است که سیلابهای تند و حوادث گوناگون باعث طغیان و گل آلود شدن آن شده است. راه آرام کردن این رودخانه بزرگ و روشن ساختن و زلال کردن آب آن در یک اقدام سریع و عاجل امکان‌پذیر نیست.»

این یک گزاره‌ی راهبردی است. اما بدون نیاز به هیچ تفسیر و تاویلی شاهدیم او به این راهبرد مورد ادعای خود پای‌بند نیست. حرف از مقایسه‌ی امروز با بیست سال پیش نیست؛ سخن از مقایسه امروز با امروز است. همان‌گونه که عدم پای‌بندی میرحسین به آن جمله‌ی راهبردی‌اش در جریان انتخابات ریاست جمهوری نیز مقایسه امروز با امروز بود. و روشن است که یکی از شروط تناقض، وحدت زمانی است.

میرحسین موسوی همان‌گاه که سخن از امکان‌پذیر نبودن و در نتیجه ناکارآمد بودن رفتارهای سریع و عاجل می‌زند، می‌توان رفتارهای عجولانه‌اش را برای حل کردن یک «بحران» دیگر دید. او سخن از لزوم اصلاح قانون انتخابات می‌گوید و می‌خواهد این مشکل بزرگ و ریشه‌دار را با این نوع اعتراض عجولانه رفع کند؛ رفتاری که هم برای اصلاح‌طلبان جز هزینه چیز دیگری نداشت و ندارد، و هم برای نظام جمهوری اسلامی هزینه‌زا و امنیت‌زداست.

و امروز می‌بینیم که رفتارهای غیرقانونی و اعتراض‌های پس از انتخابات، در ازای اینکه دهان برخی را به هزاران اتهام غیرقابل اثبات باز کرده، و تعدادی را به سوی مرگ برده و شمار فراوانی از اصلاح‌طلبان را به کام زندان و اعتراف و «من اصلاح شده‌ام» گویی و پس‌روی اصلاح‌طلبان کشانده، تنها نقاط مثبت بسیار کوچکی داشته است که هیچ نفع دندان‌گیری به هیچ سوی این بازی نرسانده است. معلوم نیست این اعتراض‌ها حتی توانسته باشد چیزی بر جبهه‌ی طرفداران و هواداران میرحسین موسوی و جبهه‌ی اصلاح‌طلبی افزوده باشد؛ اگر البته از آن نکاسته باشد.

البته میرحسین موسوی پدیده‌ی عجیبی نیست. به سیاستمدارانی که سخنی می‌گویند و خودشان پیش‌رو در نابود کردن سخن خویش‌اند خو گرفته‌ایم در این سال‌ها. همه در عمل نشان داده‌اند که «قانون خوب است، به شرطی که مرا به حق‌ام برساند.»

  • پیش از این اینجا درباره‌ی «حق من است اما قانون!» سخن گفته‌ام، و اینجا، درباره‌ی پی‌آمدهای زیان‌آر عجله‌های اصلاح‌طلبان.
  • حسن اجرایی

«البته در حد پیشنهاد»

چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۸۸، ۰۵:۴۷ ب.ظ

تخت نداشتیم. چه به‌تر البته. اتاق مرتب و راحتی داشتیم که حضور تخت، بدقواره و کوچک‌اش می‌کرد. خیلی کم بودند کسانی که تشک داشته باشند. من و مهدی هم -تا جایی که یادم می‌آید- رخت خواب‌مان پتوی تا شده بود.

مهدی صبح‌ها که بیدار می‌شد، پتوی رخت‌خوابی‌اش را بیشتر تا می‌کرد و کنار کمد پتوها پهن می‌کرد و وقتی می‌خواست درس بخواند یا چیزی بنویسد، می‌نشست همان جا. من اما این کار را نمی‌کردم. پتوها را هر صبح جمع می‌کردم و تا شب با هر دوشان خداحافظی می‌کردم.

انسان بسیار جالبی بود، و لابد هنوز هم هست. چند بار به‌م گفت که من هم اگر بخواهم می‌توانم یکی از پتوهام را تا کنم و وقت درس خواندن و نوشتن، روش بنشینم. من البته یا نیازی نمی‌دیدم یا دوست نداشتم و یا شاید اصلا حال و حوصله‌ی این کار را نداشتم. عادت داشت بعد از زدن حرف‌هاش بگوید «البته در حد پیشنهاد».

یک روز پتو را جمع کرده بودم و گذاشته بودم گوشه‌ی حجره. از اتاق بیرون رفت. من هم خواستم بروم بیرون؛ در را باز کرد و پتو را نگاه کرد و کمی سکوت کرد و گفت پتو را بگذارم داخل کمد. البته باز هم یادآوری کرد که «البته در حد پیشنهاد».

  • حسن اجرایی