در دایرهٔ امکان
من میتوانم رأی بدهم. میتوانم رأی ندهم. همهٔ آنچه حسام مطهری عزیز میبیند را من هم دیدهام و میبینم. همهٔ آن چیزهایی که حسام مطهری را آزار داده و تا عمق جانش را خراش داده را دیدهام و هنوز هم میبینم. گفتن ندارد که یادآوری آنچه از خرداد ۸۸ دیدهایم، جز خراش و درد و زجر چیز دیگری نبوده. گفتن ندارد که چراغ بیفروغ قانون و هلال بیجان قانون اساسی و مهتاب نادیدنی برخی از فصول درخشان قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، چونان تیرهایی که هزار سال در وحشیترین زهرها خوابیده باشد، بر جان همهٔ آنها که میخواهند امیدوار بمانند زخمهای استخوانسوز بر جای گذاشته است.

من نه چندان شیفته و شیدای انداختن برگه رأی در صندوقم، و نه چندان فراری و معذبم از رأی دادن. من با کلمه کلمهٔ آنچه حسام مطهری نوشته بود همدل و همدردم. من البته تا امروز نه هوادار رنگ بودهام و نه طرفدار ریا. همه آنچه من در این سالها آرزو کردهام، برابری همه در برابر قانون بوده است؛ قانونی که میراث بیش از صد سال مشروطهخواهی ایرانیان بوده است. نمیگویم مشروطهخواهی مردم ایران، چرا که مردم ایران هنوز هم چندان مشروطهخواه نیستند.
من میدانم رأی من معجزه نمیکند. میدانم رأی من نه میتواند مجلس نهم را به مجلسی مقتدر، مستقل و مؤثر تبدیل کند، و نه میتواند مانع ورود وکیلالدولهها و بلهقربانگوها و تملقپیشهها شود. همهٔ اینها را میدانم. حداکثر انتظاری که از مجلس نهم میتوانم داشته باشم، این است که به مجلس هفتم شبیهتر باشد تا مجلس هشتم.
ما بیش از اندازه همه چیز را نمادین کردهایم. رأی دادن را نمادین کردهایم، رأی ندادن را نمادین کردهایم، هیچ چیز را در معنای واقعیاش به کار نمیبریم؛ با رأی دادن میخواهیم به دنیا ثابت کنیم که «همه چی آرومه»، با رأی ندادن میخواهیم به حضرات بفهمانیم که «دل خوش سیری چند». چرا؟ واضح است. چون این بازی را عادلانه نمیدانیم. چون بازی را از پیش باخته میبینیم. اما من رأی میدهم. من در انتخابات ۸۸ به محسن رضایی رأی دادم؛ به کسی که میدانستم برنده انتخابات نیست، اما بازی انتخابات یعنی همین.
رأی دادن من، یعنی رأی دادن من؛ نه کمتر و نه بیشتر. اینکه جمهوری اسلامی ایران از رأی من برای اثبات حقانیت خود استفاده میکند، بازی را برای من به هم نمیزند؛ گرچه برای کسان دیگری به هم میزند. من به همین دلخوشم که میتوانم با یک رأیم، احتمالا مانع نماینده شدن مجتبی ذوالنوری بشوم. همین برای من بس است. برای من همین بس است که اگر قرار است آرای علی مطهری و مرتضی آقاتهرانی مساوی باشد، با رأی من، علی مطهری یک پلهٔ ریز و نادیدنی بالاتر از مرتضی آقاتهرانی قرار بگیرد.
بله. اگر رأی ندادن من، درصد مشارکت در انتخابات را به زیر چهل درصد میکشاند، و من چنان نفوذ کلامی داشتم که میتوانستم با اعلام رأی ندادنم، صدای اعتراضی باشم در برابر همهٔ نابرابریهایی که تیشه به ریشه قانونگرایی و مشروطهخواهی در این سرزمین زده، حتما اعلام میکردم رأی ندهید. اما امروز کسی قرار نیست صدای ما را بشنود. صدای اعتراض ما تنها به گوش کسانی میرسد که یا با ما همدلند و شنیدنشان دردی را دوا نمیکند، و یا به سمع و نظر کسانی میرسد که بر آنچه کردهاند استوارند و قانون را کاغذپاره میدانند حتی اگر آن را محترم بشمارند.
من رأی میدهم چون میدانم این روزها روز معجزه نیست. چون میدانم باید صبور بود. باید راضی بود. باید راضی باشیم به اینکه احمد توکلی با همه ضعفها و سکوتهایش، یک رأی هم که شده بیشتر از علیاصغر زارعی رأی بیاورد. من رأی میدهم چون در همین بیش از دو سال تلخ و خراشنده و سرد، چند تن از همین نمایندگان مجلس مطیع هشتم، صدای ملت بودند؛ صدای درد انسانهایی شدند که صدایی نداشتند، صدای خراشهایی شدند که اگر آنها جارشان نمیزدند، شاید ذرهای دیده و شنیده نمیشد. یادمان نرود که در همین مجلس هشتم هم کسانی بودند که در برابر قانونستیزی و قلدری قد علم کردند. اینها شعار نیست. دستکم برای استوارتر شدن چهرههایی که امید ما را در این چند سال زنده نگه داشتهاند، دستکم برای ادامه مبارزه با قلدری و قانونستیزی، به مستقلترین و مؤثرترین و مقتدرترین نامزدها رأی بدهیم. من رأی میدهم، اما رأیم را به پای متملقان و مطیعان و ضعیفان نمیریزم. صبوریم؛ بیشعار و کمشمار.
- ۱۲ نظر
- ۱۰ اسفند ۹۰ ، ۱۰:۴۱